۱۳۹۲ خرداد ۱۱, شنبه

آیا قالیباف می‌تواند گزینه‌ی مطلوب اصلاح‌طلبان باشد؟

کمتر از دو هفته پیش از انتخابات، نوشته‌هایی در ضرورت رای دادن به قالیباف در اینترنت (اینجا، و اینجا) و روزنامه‌ها (مصاحبه شرق با زیباکلام) منتشر شده است که هر چند پراکنده و از جهات مختلف بوده اما حائز اهمیت هستند چرا که اگر تصور کنیم اجماعی ایجاد شده در سطح نخبگان، فعالان، سیاست‌سازان، و شهروندان معمولی که نگران آینده وضعیت خود و جامعه و کشور هستند، مبنی بر این‌که «جلیلی نه» پس پرسش استراتژیک بعدی این است «پس چه کسی؟» (در این متن به شکل ضمنی نشان می‌دهدم که چرا این یک پرسش استراتژیک محسوب می‌شود و پاسخ دادن به آن بر اساس نگرش تاکتیکی نمی‌تواند قانع‌کننده باشد)
این‌که اصلاح‌طلبان در یک حرکت تاکتیکی به جای رای دادن به روحانی یا عارف، به قالیباف رای دهند دارای اشکالاتی است که آن‌ها را مرور می‌کنم:
1-      کمتر از دو هفته به روز انتخابات مانده و حتی اگر فرض کنیم که اکثریت نخبگان رده‌ بالای اصلاح‌گرایی و اصلاح‌طلبی به این نتیجه برسند که قالیباف بهترین گزینه برایشان است، بسیار بعید است که بتوان مردم اصلاح‌طلب و اصلاح‌گرا را راضی کرد که به قالیباف رای بدهند. هرچند گفته شده که جهت‌گیری مردم را نمی‌توان تا آخرین لحظه پیش‌بینی کرد، اما این بدان معنا نیست که هر چیزی و هر وقتی ممکن است رخ دهد. و نیز بدان معنا نیست که هر چیزی که در کله‌ی اصلاح‌طلبان رخ می‌دهد، مردم اصلاح‌طلب از آن پیروی خواهند کرد. راضی کردن مردم (صاحبان اصلی آرا) برای رای دادن به قالیباف بسیار بعید است و اگر این گروه نخبگان و فعالان اصلاح‌طلب مدافع قالیباف به فکر حرکات تاکتیکی هستند، نباید از یاد ببرند که نظرات افرادی چون عبدی و زیباکلام یک چیز است، راضی کردن مردم به رای دادن به او چیزی کاملا متفاوت. اصلاح‌طلبان گویا هنوز نمی‌خواهند قبول کنند که اگر پس از شانزده سال بدنه‌ی اجتماعی قوی و ستبری دارند، نه به خاطر گوش سپردن این بدنه‌ی اجتماعی به سران اصلاحات (شاید محمد خاتمی یک استثنا است) بلکه به دلیل گوش سپردن آنان به عقل و ایمان و باور خود است. با توجه به اینکه مخاطبان حامیان قالیباف در نوشته‌های مذکور سران، نخبگان، تحلیل‌گران، فعالان و مردم اصلاح‌گرا هستند، و با در نظر گرفتن زمان، و مهمتر از همه بلوغ عقلانی مردم اصلاح‌گرا، رای دادن به قالیباف، عمدتا از سبد رای روحانی و عارف می‌کاهد و نه از سبد رای جلیلی. و از این رو این حرکت تاکتیکی، با احتمال بسیار زیاد به ضرر اصلاح‌طلبی خواهد بود.
2-      این موضوع صحیح است که قالیباف در مقام رییس جمهور می‌تواند تعاملات سازنده‌تری را با سپاه، مجلس، و سایر نهادهایی داشته باشد که در دست اصولگرایان است. اما چند نکته حائز اهمیت است. اول این‌که تصور من بر این است که حمایت سپاه (و به خصوص افرادی چون سلیمانی) از قالیباف نه به دلیل همدلی و دلسوزی برای دور شدن از وضع اسفبار کنونی است، که بیشتر برای سهم‌خواهی از وی است. در نتیجه، مبنای تعاملات سازنده‌ی وی با سپاهیان عمدتا بر این اساس نهاده شده که سپاهیان آینده روشن‌تر و با ثبات‌تری برای نفوذ انگل‌وار خود در حوزه‌ های اقتصادی، سیاسی، امنیتی، و بین‌المللی می‌بینند. اگر این امر مبنای تعامل سپاه با قالیباف است است، باید گفت که اولا روحانی و عارف ناخواسته تن به این نوع تعامل یکطرفه خواهند داد، و ثانیا باید پرسید کجای این تعامل به نفع ملت و مردم است؟ این تعامل صرفا به نفع سپاه و البته رییس جمهور است (چرا که وی نیز از حمله‌ی آن‌ها در امان است) اما هزینه‌ی چنین تعاملی قطعا کوتاه‌تر شدن دست رییس جمهور از منابع مهم مدیریتی در کشور است. روحانی و قالیباف هرچند که مجبور خواهند شد که با سپاه تعامل کنند، اما دست کم با مقاومت و حسِ سهم‌خواهی بیشتری این کار را خواهند کرد.
در مورد تعامل با مجلس نیز، بعید می‌دانم که اصولگرایان غیر تندرو که اندکی دلسوزی برای مردم و کشور دارند (که شمارشان بسیار اندک است)، حاضر باشند در این وضعیت فعلی سنگ‌اندازی‌های جدی در برابر روحانی یا عارف کنند. اما تعداد این نمایندگان بسیار کم است. مشکل اصلیِ تعاملِ مجلس با قالیباف/روحانی/عارف، نمایندگان پر تعداد اصولگرای تندرو و کم‌عقل است که اندک دلسوزی‌شان برای کشور، در پیشی‌گرفتن از همدیگر برای گوش به فرمانِ ولایت مطلقه بودن‌شان تبلور یافته است. بعید می‌دانم که هیچ کدام از سه کاندیدای فوق بتوانند تعاملی سازنده با این گروه پرتعداد داشته باشند.
3-      نکته‌ی مهم‌‌تر و مرتبط به فراز اول و دوم این است که در این فرصت باقیمانده، و با توجه به پیش دستی کردن (بخشی از) سپاه در حمایت از قالیباف، اصلاح‌گرایان و اصلاح‌طلبان کجای تیم فرضی مدیریت قالیباف به عنوان رییس جمهوری قرار دارند؟ آیا در این زمان می‌توان به شکلی مؤثر با وی وارد مذاکره جدی و صریح و سازنده شد تا رای دادن به وی از طرف اصلاح‌طلبان در قبال گرفتن ضمانت برای مشارکت در امور اجرائی بعدی باشد؟ به عبارت دیگر، چه کار کنیم که رای به قالیباف در قبال سهم‌خواهی از وی باشد و نه صرفا به دلیل «جلیلی نه» و همچنین نه به دلیل این‌که ما به او اعتماد می‌کنیم که او ما را (در آینده) شریک بازی خواهد کرد. این معنایش این است که اصلاح‌گراها و اصلاح‌طلب‌ها به شکلی کاملا حرفه‌ای و صریح با قالیباف معامله کنند و نه اینکه (با ریختن رای سازنده‌ی خود در سبد وی) قدرت را به وی واگذار کنند و بعد بنشینند به انتظار این‌که او آن‌ها را بازی دهد. پرسش این است که اصلاح‌طلبان چه کار کنند که رای‌شان به قالیباف واجد معنا و دستاور مثبت سیاسی برای‌شان باشد. این دستاورد خودبخود و صرف رای دادن حاصل نمی‌شود. این بازی سیاست بازی بر سر قدرت است و آن زمان که قدرت بدون قرار و مدار قبلی و بدون درخواست واضح و شفاف واگذار شد، دیگر دیر است. از آن‌جا که این اتفاق هنوز نیافتاده و کمتر از دو هفته به انتخابات باقی مانده رای دادن به قالیباف، در مقابل رای دادن به روحانی یا عارف، هیچ دستاورد مثبت افزونتری (از «جلیلی نه») به ثمر نمی‌آورد. روحانی دست کم این مزیت را دارند که از هم اکنون برای اصلاح‌طلبان جایی در قدرت نظر گرفته است.
4-      این صفت «علمی» که به نحوه‌ی مدیریت قالیباف الصاق شده است دقیقا چیست و از کجا آمده؟ قالیباف مدیریت خود را در شهر تهران به تمام معنا جلوگر ساخت. نگاهی به اوضاع تهران در دوره‌ی مدیریت وی نشان می‌دهد که اتفاقا این مدیریت علمی است چرا که بنا به ادعای خود قالیباف در توسعه‌ی برنامه‌های کلان و خرد توسعه شهری از اساتید و صاحب نظران مقبولِ شهرداری استفاده شده است. اما مشکل این‌جاست که این مدیریت به ظاهر علمی، بویی از عدالت نبرده است. طبق ادعای مطرح شده در سایت قالیباف یکی از محورهای مدیریت علمی او در تهران کم کردن فاصله شمال و جنوب تهران بوده است و ظاهرا منظور او کم کردن فاصله طبقاتی است، اما چیزی که در عمل اتفاق افتاده، و قالیباف به آن می‌نازد، این است که با احداث بزرگراه، توسعه مترو، و خطوط اتوبوس تندرو این فاصله (به معنای جغرافیایی) کم شده است. البته در ضرورت توسعه راه و اتوبوس و مترو شکی نیست، اما این‌که این قبیل توسعه به پای عدالت نوشته شود، اشتباه است. یا مثلا در دوره مدیریت او، جمع‌آوری کودکان کار از سطح خیابان یکی دیگر از جلوه‌های مدیریت بود که به جای حل مسئله (رفع مسئله‌ی کودکان کار) به پاک کردن صورت مسئله آن هم از سطح خیابان‌های تحت مدیریت ایشان پرداخته شد. یا مثلا در مورد بحران و زلزله احتمالی در تهران، که در صورت وقوع یکی از بزرگترین کشتارهای تاریخ بشریت خواهد بود، تنها به احداث چند سوله در سطح تهران به عنوان ستاد مدیریت بحران بسنده شد و کدها و استانداردهای خانه‌سازی تغییر جدی‌ای نکرد و همچنین سلامت بروکراتیک سیستم ناظر بر اجرای همان کدها و استانداردهای ناقص موجود به هیچ وجه بهبود نیافت. یا مثلا می‌توان پرسید که چرا طی دوره‌ی مدیریت علمی ایشان، قیمت زمین و مسکن در تهران بیش از 200 در صد افزایش داشته است؟ و نیز کجای این افزایش قیمت، به نفع عدالت یا حتی توسعه بوده است؟ لب مطلب این است که قالیباف، حتی اگر بتواند پا جای پای کرباسچی بگذارد (که در عمل نتوانسته) همان اشتباهی را تکرار می‌کند که هاشمی و کرباسچی و کارگزاران کردند و بعدها نتیجه‌ی این اشتباه در انتخابات 84 دیدند: توسعه به قیمت زیر پا گذاشتن عدالت.
مشکلات کشوری مثل ایران در حال حاضر بسیار بسیار زیاد است، و یکی از این مشکلات نبود عدالت اقتصادی و اجتماعی است. و مسلم است که صرف توجه به توسعه نمی‌تواند این مشکل را حل کند. همچنین به تعویق انداختن عدالت پس از این‌که توسعه محقق شد نیز امری از بنیان خطا است. قالیباف صراحتا طرفدار این ایده است که اول توسعه بعد عدالت. مدل توسعه‌ای که قالیباف در ذهن دارد، در بهترین حالت یک کپی وطنی-ولائی از مدل نئو لیبرالی غرب است که دست بخش خصوصی (عمدتا همان سپاهیانی که از همین حالا از قالیباف حمایت می‌کنند) را تا بی‌نهایت باز می‌گذارد، اما نظارت کمتر از حداقلی بر آن‌ها می‌کند. حتی اگر بپذیریم که مدیریت قالیباف تا حدودی علمی است، اما نمی‌توان کتمان کرد که عدالت در اندیشه‌ی توسعه اقتصادی او و تیم‌اش، امری ثانوی است. موضوعی که اصول‌گرایان تندرو حامی احمدی‌نژاد و جلیلی به درستی دریافته اند و متاسفانه به جای تاکید سازنده بر آن، بر روی آن موج‌سواری می‌کنند تا توده‌های فرودست و بدبخت مردم را فریب دهند و آن‌ها را به حمایت از خود به جنبش درآورند. به نظر من، آن‌چه که احمدی‌نژاد را در 84 به شکلی قاطع و تاریخی پیروز کرد، نه حماقت مردم، و نه قهر مردم با صندوق‌های رای، که اتفاقا آشتی توده‌های فرودست جامعه با صندوق رای بود به این امید واهی که شاید از بار بی‌عدالتی اقتصادی که حاصل شانزده سال سازندگی و اصلاحات بود بکاهند. عدم توجه به موضوع عدالت، اصلاح‌طلبان را با هر رویکرد و تاکتیکی که وارد صحنه انتخابات شوند در نهایت بازنده خواهد کرد.

البته باید یادآور شد که این ایراد هم بر قالیباف و هم بر روحانی وارد است، که با این حساب برای تصمیم‌گیری در مورد آن‌ها باید به سایر موارد روجوع کرد.

۱۳۹۲ خرداد ۸, چهارشنبه

چیزهایی برای از دست دادن

در این آشفته‌بازار داغ انتخابات یکی از طعنه‌هایی که به شکل پرسش، عموما توسط تحریمی‌ها و آن‌ها که به رویای براندازی یک‌شبه می‌اندیشند، مطرح می‌شود اینکه «مگر چیزی هم برای از دست دادن مانده؟». اما این فقط طعنه نیست، تلخی گزنده‌ی این پرسش کام آن‌هایی که دلسوزانه به این می‌اندیشند که «چه باید کرد» (یا چه نباید کرد) را نیز پر کرده است. اما آیا واقعا چیزی برای از دست دادن مانده است؟
پاسخ در یک کلام: خیلی چیزها.

با همه‌ی مشکلات و فجایع و کثافت‌کاری‌هایی که در جامعه‌ی ایران ریشه دوانده، هنوز اقتصاد به طور کامل فرو نپاشیده، هنوز تحریم‌ها «تمام و کمال» (مانند آن‌چه بر کره شمالی می‌گذرد) نشده، هنوز انفجار بمب در مراکز عمومی تبدیل به خبری عادی برای شهروندان نشده (مانند آنچه در عراق می‌گذرد)، هنوز حضور نظامیان خارجی در خیابان‌ها و شهرها تبدیل به صحنه‌ای عادی نشده (مانند آن‌چه در افغانستان و عراق جریان دارد)، هنوز گروه‌های افراطی اسلام‌گرا جرات این را پیدا نکرده اند که هر روز شهروندان عادی را قصابی کنند (مانند آن‌چه در پاکستان و عراق می‌گذرد)، هنوز جنگ داخلی بین قومیت‌ها و گرایشات مذهبی مختلف شروع نشده (مانند سوریه)، هنوز قدرت‌های خارجی مانند آمریکا و انگلیس و فرانسه دست به تجهیز نیروهای شورشی و جدایی‌طلب نزده اند (مانند آن‌چه در اکثر کشورهای آفریقایی اتفاق افتاده) و هنوز در ذهن بسیاری از ما ایرانیان، تصویری (هر چند مبهم و گنگ) از آینده‌ی روشن و زیبا جلوه‌گر است.

آن شهروند عزیزی که داروی حیاتی گیرش نیامده و فکر می‌کند که از این بدتر نمی‌شود، آن‌که شغلش را از دست داده و فکر می‌کند از این بدتر نمی‌شود، آن‌که مجبور به ترک وطن شده و فکر می‌کند از این بدتر نمی‌شود، آن‌که  در فرودگاه‌های خارج مثل حیوان باهاش برخورد شده (چون ایرانی بوده) و فکر می‌کند که از این بدتر نمی‌شود، آن‌که فرزند عزیزش را کشته‌اند و فکر می‌کند از این بدتر نمی‌شود، آن‌که از قدرت ساقط شده و فکر می‌کند از این بدتر نمی‌شود،...باید باور کرد که از این بدتر خواهد شد. باید درک کرد که هنوز خیلی چیزها برای از دست دادن وجود دارد. شکست سیاسی اصلاح گرایان در یک دهه‌ی اخیر، کوچکترین اتفاق بدی است که رخ داده است...باور کنیم که ایران هنوز کلنگی نشده است، اما، اما به راحتی خواهد شد. باور کنیم که به راحتی ایران به افغانستان، عراق، کره شمالی، و سوریه تبدیل خواهد شد. و باور کنیم که ما می‌توانیم جلوی این کلنگی شدن، جلوی این اسقاط شدن، و جلوی این نابودی کامل را بگیریم. وقتی به عمق فاجعه‌ی در حال وقوع فکر کنیم، می‌بینیم که مجبوریم به قدرت خود باور داشته باشیم، دروغ یا راست، این تنها گزینه‌ای است که بهترین نتیجه را خواهد داد (هرچند که بهترین نتیجه، تا آن‌ چه که کف مطلوبیت ما ست فاصله بسیار عظیمی داشته باشد)

مهمترین امر در این راه، جلوگیری از انتخاب شدن سعید جلیلی به عنوان رییس جمهوری آینده است. فردی که از همین حالا (در سخنانش، در عملکردش، در وابستگی‌اش به گروه‌ها و جبه‌های تندرو، و در رفتار و منش پوپولیستی-انقلابی اش) می‌توان دید چطور ایران را به سمت نابودی کامل پیش خواهد برد. اگر هنوز فکر می‌کنید از این بدتر نمی‌شود و یا چیزی برای از دست دادن نمانده، به کشورهای دور و بر بنگرید و ببینید که هنوز خیلی چیزها برای از دست دادن مانده.

۱۳۹۲ اردیبهشت ۲۵, چهارشنبه

در دفاع از رای ندهندگان


موضع من در انتخابات پیش رو، رای دادن به هاشمی یا هر فردی که او تایید کند است. دلایلم را پستر خواهم نوشت اما متن زیر را می‌نوسیم تا نشان دهم حمله و هجمه علیه رای ندهندگان در غالب استدلالات عریض و طویلی که اخیرا باب شده، خود تا چه حد از انصاف و دموکراسی (که اگرچه دغدغه اصلی رای دهندگان نیست، اما دست کم آرمان تمامی آنها ست) به دور است. دو مشکل اصلی در استدلالات وجود دارد، یکی اینکه استدلال‌گران (رای دهندگان) خود را دانای کل دانسته و مرتب بر طبل عقلانی بودن انتخاب میان بد و بدتر بدتر می‌کوبند، دوم اینکه استدلالات خیلی کلی و عمومی هستند و برای شرایط انتخابات فعلی مناسب نیستند.

1- حق رای ندادن: معروف است (دست کم در جوامع غربی) که رای دهندگان برای اثبات حقانیت خود از روشی معکوس استفاده میکنند تا بهره نبردن از مزایای زندگی اجتماعی مناسب با شان شهروندان را به پای رای ندادن و عدم مشارکت در انتخابات بگذارند. به همین جهت گفته شده است که «اگر رای نمی‌دهی، پس شکایتی نکن». این حکم بر مبنای این پیش‌فرض است که آن‌ها که رای می‌دهند ذاتا با فضیلت‌تر بوده و در نتیجه برای بهره بردن از مزایای دموکراسی شایسته‌تر اند. تفسیر دیگری از این حکم این است که رای دادن تحت هر شرایط و هر وضعیتی، حتی اگر امید به عدم تقلب و تخلف گسترده در انتخابات چیزی نزدیک به صفر باشد، همواره و همیشه بهتر است از رای ندادن و نتیجه ضمنی آن است که آنان که رای نمی‌دهند لیاقت بهره بردن از دموکراسی آنطور که می‌خواهند را ندارند چرا که اولین قدم در راه اثبات شایستگی برای منتفع شدن از دموکراسی رای دادن است. اما این گروه از فضل‌فروشان غالبا از یاد میبرند که رای ندادن یک حق شهروندی است و نه یک وظیفه اخلاقی یا سیاسی (حتی وقتی که مشائی و جلیلی کاندیداهای رقیب باشند این حکم صادق است). یکی از متداولترین توجیهات این گروه این است که چون اینجا ایران است و چون ایران با کشورهای دموکرات فرق و فاصله زیادی دارد پس حرف زدن در مورد حق رای ندادن بی معناست. مخالفت من با نادیده گرفتن حق رای ندادن و سرکوفت زدن به آن‌هاییست که به هر دلیلی نمی‌خواهند رای بدهند. مخالفت من با گفتمانی است که رای ندادن را مساوی احمق بودن، کلبی مسلک بودن، بی خاصیت بودن، بی عقل بودن، خارج نشین و خوش نشین بودن، و حتی طرفدار دیکتاتوری بودن تلقی می‌کند. حرف من این است که این گفتمان خود تولید کننده‌ی نوعی دیکتاتوری از نوع فاخر و «عقل‌محور» است که رای دادن را تحت هر شرایط و هر وضعیتی «تنها» عامل مورد نیاز برای اقامه‌ی عدالت و دموکراسی می‌انگارد (یعنی رای دادن (و نه انتخابات) برای دموکراتیزه شدن شرطی است کافی و لازم). بحث این است که حتی در ایران که دیکتاتوری درختی است تناور و فاصله با دموکراسی بسیار زیاد است، نباید حق رای ندادن را به نام «عقل» سرکوب کرد. اول اینکه، از نگاه حق و حقوق شهروندی، رای دادن همانقدر قابل دفاع است که رای ندادن. و به تبع آن، حمایت و دعوت از یک فرد برای کاندید شدن برای اشغال سمت ریاست دولت، همانقدر قابل دفاع است که عدم حمایت و دعوت نکردن و نیز تبلیغ و تشویق سایرین به رای ندادن. سرزنش کردن یک شهروند به دلیل ر   ای ندادنش دقیقا مانند این است سایرین را به دلیل رای دادن به یک کاندیدای «بی‌لیاقت» مورد بازخواست قرار دهیم. مثلا، نکوهش افراد برای رای ندادن در انتخابات ریاست جمهوری 84 و 88 دقیقا مانند آن است که آن دسته از ایرانیانی که به احمدی‌نژاد رای داده اند را احمق خطاب کنیم یا به آنان توهین کنیم. در نتیجه هر دو، به نوعی مروج ستمگری بر افراد هستند. ستمی که حق انتخاب آنان را نشانه گرفته است و با پیوند زدن این موضوع به غیر عُقلائی بودن آنان، سعی در توجیه تحقیر این دسته از شهروندان دارد. نوعی استبداد است که ریشه در به رسمیت نشناختن حق فردی مردم در رای ندادن (یا رای دادن به هر ابلهی که می‌خواهند) دارد. شما بگویید تفاوت این استبداد با آن که با دزدیدن رای مردم، حق آنان در انتخاب را به رسمیت نمی‌شناسد چیست به جز اینکه اولی فعلا دستش به جایی بند نیست تا دمار از روزگار مردمی درآورد که رای نمی‌دهند؟ اما این نکوهش و سرزنش، در هر صورت چهره‌ای مقدس‌نما دارد چرا که فرضش بر این است که رای دادن همواره فضیلتی سیاسی و اجتماعی محسوب می‌شود و نشان از عُقَلائی بودن رای دهنده دارد. البته، فرض دیگر این دست احکام این است که در جامعه، رای دهندگان ایده آلی به شکل بالقوه وجود دارند که مشخصه‌ی بارز آنان توانایی در پیش‌بینی آینده بر مبنای اصول عقلی، توانایی تغییر آینده به سمت وضعیت مطلوب، و نیز مبرا بودن آنان از خطا است. در نیتجه کسی که این بالقوه را به هر دلیلی به بالفعل تبدیل نمی‌کند (یعنی کسی که رای نمی‌دهد یا رای به ابله می‌دهد) نمی‌تواند شکایتی داشته باشد و از مزایای دموکراسی به اندازه آنان که رای داده اند نباید برخوردار باشد. البته موضوع این است که چنین رای دهندگانی وجود خارجی ندارد، اما متاسفانه آن دار و دسته‌ی رای‌دهنده‌ی فخر فروش همواره بر فضیلت ذاتی خود پافشاری می‌کنند.

2- نکته دوم اینکه، فرض این گروه فخرفروش «عاقل»نما این است که شرکت در انتخابات معنایش انتخاب کردن است، اما شرکت نکردن در انتخابات معنایش انتخاب کردن نیست. یعنی، رای ندادن مصداقی از انتخاب کردن نیست و در نتیجه برابر با منفعل بودن یا کلبی مسلکی است. پرسش اینجاست که کدام عنصر در انتخابات در ایران در وضعیت فعلی و پس از سال 88 معنای انتخاب کردن را می‌رساند؟ پاسخ احتمالی: انداختن رای در صندوق! یعنی، تفسیر تحت الفظی از واژه‌ی انتخاب! اما موضوع این است که صرف انداختن رای در صندوق کافی نیست تا او را بافضیلت‌تر و محق‌تر بر دموکراسی بدانیم چرا که به راحتی می‌توان نشان داد که رای دهندگان گزینه‌ی دیگری به جز انتخاب کردن کاندیدای مورد نظر ندارند (همانطور که من در مورد رای دادن خودم می‌اندیشم) و توسل به گفتمان انتخاب تنها مکانیزمی ست برای عاقلانه نشان دادن رفتار آن گروه. واقعیت این است که گروه‌های عظیمی از مردم ایران پس از 88 از انتخابات در جمهوری اسلامی سرخورده و تحقیر شده اند. در این بین برخی هستند که تحمل پذیرش این حقارت را ندارند، اما از طرفی قدرت تغییر وضعیت را نیز ندارند، پس به گفتمان «انتخاب» متسول می‌شوند تا قادر به بقا باشند. برخی از اصلاح‌طلبان در این دسته جای می‌گیرند. برای این افراد حرف زدن و نازیدن به «حق انتخاب» هرچقدر که کم و کوچک و بی‌معنا باشد، تنها تکنیکی است آنان را قادر می‌سازد در زیر بار سنگین و کمرشکن تحقیر انتخابات 84 و 88 زنده بمانند. تلاش این گروه و توسل آنان به گفتمان «حق انتخاب» مانند تلاش فاحشه‌ای است که برای بقا در جامعه‌ای که شیره‌ی جان و روان او را مکیده و او را همچون شیئ در دستان قوادان و صاحبان فاحشه‌خانه و مشتری‌ها انداخته، به این استدلال متوسل می‌شود که «من انتخاب کرده ام که فاحشه باشم!» موضوع اول این است که آیا آن فاحشه، آلترناتیو دیگری هم داشته؟ و دوم اینکه حتی اگر آلترناتیو داشته، آیا انتخاب فاحشه بودن این حق را به دیگران می‌دهد که هر ظلم و ستمی را بر او روا بدارند؟ مشابه همین، باید پرسید آنان که همواره و همیشه رای دادن را بهتر از رای ندادن می‌دانند، مگر به آلترناتیو دیگری اندیشیده اند؟ اساسا مگر در جمهوری اسلامی به جز رای دادن ریاست جمهوری آلترناتیو دیگر برای تغییر وضعیت ممکن وجود داشته است؟ مثلا رفراندوم (حتی در مواردی همچون انرژی هسته ای) چرا هیچگاه جزء آلترناتیوهای رسمی جمهوری اسلامی نبوده؟ حال وقتی که آلترناتیو دیگری ممکن نبوده، فضیلت شمردن انتخاب و شرکت در انتخابات چه معنایی دارد؟ نکته اینجاست که این حق رای دادن (که از طرف حکومت به مردم داده شده)، دلیل نمی‌شود که این حکومت هر ظلم و ستمی که می‌خواهد به شهروندانش اعمال کند (مانند نظارت استصوابی، یا تخلف و تقلب در انتخابات). حق انتخاب دلیل نمی‌شود که شورای نگهبان و سپاه و بسیج و خامنه‌ای و دفتر خامنه‌ای و هزار و یک سازمان موازی دیگر، در صلاحیت و عدم صلاحیت کاندیداها و نیز صحت و عدم صحت انتخابات خودسرانه اعمال قدرت کنند. اینکه بگوییم ما انتخاب می‌کنیم که در انتخابات جمهوری اسلامی شرکت کنیم و همین فضیلتی عقلانی و دموکراتیک به حساب می‌آید، به نظرم، مانند این است که فاحشه‌ای از زور ظلم و ستم مشتریان و قوادان به خود دلداری بدهد که «من فاحشگی را انتخاب کرده ام» لُب کلام این‌که توسل به گفتمان «حق انتخاب» در وضعیت فعلی برای اثبات ضرورت شرکت در انتخابات و نیز برای نفی هر عمل دیگری (اعم از اعتراض مدنی، اعتراض خشونت آمیز، مبارزه مسلحانه، قهر سیاسی، و ...) صرفا مکانیزمی است برای بقای آنان که با هر انتخابات بیشتر به حاشیه رانده شده اند و بیشتر مورد تجاوز رژیم قرار گرفته اند اما هنوز دلشان به این خوش است که حق انتخاب دارند.

3- انفعال-عدم انفعال: از جمله استدلالات رای‌دهندگان این است که رای ندادن نوعی انفعال است و رای دادن در واقع بیرون آمدن از این انفعال محسوب می‌شود. و چون برای رای دهندگان «طبیعتا» عدم انفعال همواره بهتر از انفعال است پس رای دادن بهتر است از رای ندادن. حتی اگر بپذیریم که رای ندادن مساوی با بی‌عملی است (نمی‌خواهم وارد بحث‌های فلسفی شوم، اما نشان دادن خلاف این امر کار چندان دشواری نیست)، اینکه کسی از طرفداران رای دادن به هاشمی ادعا کند که رای دادن هیچگاه نتیجه بد نداشته است ادعایی است که همواره صادق نیست. تجربه‌های رای دادن در جمهوری اسلامی، اتفاقا نشان می دهد که رای دادن به شکل کلی همواره هم به نفع جناح ضد-راست (در وضع فعلی شامل اصلاح طلبان، کارگزاران، هاشمی، و همه آنها که پس از احمدی نژاد از دور قدرت به شکل سیستماتیک حذف شدند) نبوده است . مثلا شکست مفتضحانه و تاریخی اصلاحات و سازندگی و ملی-مذهبی‌ها همه با هم در دور دوم انتخابات سال 84 نتیجه مشارکت مردم بود، و نه عدم مشارکت آنها. در آن دوره آمار مشارکت 60 درصد بود و کل واجدین حدود 46 میلیون نفر بوده اند و در دور دوم 17 میلیون به احمدی‌نژاد و 10 میلیون به هاشمی رای دادند. اگر حتی خیلی خوشبینانه فرض کنیم میزان مشارکت 75 درصد بود و تمام 15 درصد اضافه همگی به هاشمی رای می‌دادند باز هم او پیروز میدان نبود. قطعا رای ندادن نمی‌توانست مانع از انتخاب احمدی‌نژاد شود، اما رای دادن، چون اکثریت قاطع آراء به نفع احمدی نژاد بود، هم نمی‌توانست هاشمی و اصلاح‌طلبان را به صحنه برگرداند. در نتیجه، با هر معیاری که بسنجیم، اینطور نبوده که رای دادن «همواره و همیشه» بهتر از رای ندادن باشد.

4- همچنین پس از نبرد دنکیشوت‌وار طرفداران هاشمی در سال 84 و شکست مفتضحانه‌ی طبقه‌ی مرفه و متوسط شهری و نیز ملی-مذهبی‌ها و خط امامی‌ها و برخی روشن فکران دانشگاهی، تکه کلامی باب شده و آن هم اینکه «میان بد و بدتر عقلانی است که بدتر را انتخاب نکنیم». اولا که فرض این حکم بر این است که تنها دو گزینه وجود دارد: بد و بدتر. و هیچ گزینه‌ی خوب یا خوبتر یا معمولی اساسا نمی‌تواند وجود داشته باشد (آنان که به انقلاب می‌اندیشند به این سفسطه‌ی دودویی می‌خندند). دوم این‌که چرا فکر نکنیم که هر دو انتخاب به یک اندازه بد هستند و بدتری وجود ندارد؟ لابد برای تعیین این بد و تمیز آن از بدتر چاره‌ای نداریم جز توسل به «عقل» کل آن‌هایی که فرض‌شان این است که رای ندادن مترادف با بی‌عقلی و کلبی‌مسلکی است. واضح است که در این شرایط، این دور باطل همچنان پا برجا خواهد ماند و این رای ندهندگان هستند که چه از طرف حکومت و چه از طرف «عاقل»نما ها سرکوفت می‌خورند. توسل به گفتمان «بد و بدتر» به نظرم نقطه اوج انفعال و درماندگی این گروه را می‌رساند چرا که تلویحا فرضش این است که «بد» (هاشمی) را همین‌طور که هست باید پذیرفت (با این توجیه که «بدتر» (غیر هاشمی) را دفع کند) و از این منظر تاکتیک دفع بدتر تبدیل به استراتژی دائمی حفظ و مراقبت از بد می‌شود. اتفاقی که می‌افتد این است که «بد» همواره بد می‌ماند چرا که خطر بدتر نیز همواره وجود دارد. به عبارت ساده، طرفداران این استدلال تقریبا هرگز از لاک دفاعی و محافظه‌کارانه خود بیرون نمی‌آیند مبادا که «بد» (هاشمی) نظرش برگردد و انصراف بدهد و اصلاح طلبی تبدیل به رویایی می‌شود که چهار سال پس از انتخاب بد باید برایش مجلس تحریم بگیرند.

البته گزینه مقابل این گفتمان «بد و بدتر»، قهرمان سازی از هاشمی است که آن هم مشکلات اساسی و بنیادین خود را دارد که بعدا به آن می‌پردازم. اما راهی میانه نیز وجود دارد و آن حمایت از هاشمی به شکلی مشروط است. اتفاقا شرط گذاشتن در حمایت از هاشمی تنها راهکاری است که (بدون توسل به روش‌های هیجانی) می‌تواند رای نداهندگان مردد را راضی به رای دادن کند. در ضمن نیازی نیست رویابافی یا قهرمان‌سازی انجام گیرد. ارائه فهرستی از شرط‌ها و خاسته‌ها از هاشمی اتفاقا نماد تمام نمای عدم انفعال است. ممکن است هیچ کدام از شرطها و خواسته‌ها برآورده نشود، اما دست کم این راه از هر نظر دیگری بر پذیرش بد به دلیل ترس از بدتر ارجحیت دارد. در نوشتار بعدی دلایل خود برای رای دادن به هاشمی و خواسته‌هایم به عنوان یک شهروند را ارائه می‌کنم.
حرف آخر این‌که، علیرغم این‌که خودم متمایل به رای دادن در انتخابات پیش رو هستم، اما مجاز نمی‌دانم که رای ندهندگان مورد سرکوفت و سرکوب «عاقل»نمایانه‌ی رای دهندگان قرار گیرند. سرکوفت زدن به رای ندهندگان تحت هر شرایطی، مشابه سرکوفت زدن به مردم برای رای دادن به کاندیدایی است که «عاقل»نما‌ها بی‌لیاقت می‌نامندش. همچنین، این رفتار سرکوب‌منشانه، ریشه در همان استبدادی دارد که رای دادن را ظاهرا حق مردم می‌داند، اما بر این باور است که چون مردم انتخاب کرده اند که رای دهند، پس هر ظلم و ستمی می‌توان به آن‌ها رو داشت.
طرفداران هاشمی باید به فکر استراتژی‌های واقع‌بینانه‌تر و «رو به آینده‌تر» برای تشویق مردم به رای دادن باشند.

۱۳۹۲ فروردین ۵, دوشنبه

ارمیا، کابوس هویت ما


از میان تمام واکنش‌های منفی به موفقیت ارمیا در آکادمی موسیقی گوگوش، آن گروه از افرادی که به «تضاد»های ارمیا گیر داده‌اند و آن را دست‌آویزی برای تشر زدن، مسخره کردن، نفی کردن، و تحقیر کردن او و افرادی مانند او کرده اند، از همه جالب‌ توجه‌تر هستند. چرا که «تضاد»های ارمیا هویت آن‌ها را مستقیما نشانه گرفته است. حجاب نسبتا کامل و اسلامی ارمیا، آرایشش، خوانندگی‌اش، ابراز ارادتش به خداوندش، و ناز و اطوارهایش مجموعه‌ای شده است که در اصطلاح برخی آن را «شتر گاو پلنگ» می‌نامند. اما به راستی چرا «شتر گاو پلنگ» مذکور، این همه ما را آزار می‌دهد و می‌رماند، تا حدی که مردمی که به ظاهر عادی و معمولی هستند آنچنان ابراز تنفر و انزجار از ارمیا می‌کنند که باورش دشوار است. بله! باور این دشوار است که یک ایرانی «معمولی» بیاید و در صفحه‌ی فیسبوک ارمیا بنویسد «مرگ بر ارمیا». همان‌طور که دشوار است بپذیریم، یک ایرانی «معمولی» صفحه‌ای در فیسبوک ایجاد کرده با عنوان «کمپین تجاوز گروهی به امیر حسین آکادمی گوگوش» و هزاران ایرانی «معمولی» آن صفحه را با لایک و کامنت و جوک و ابراز تنفر پشتیبانی می‌کنند. اگر این مسائل برای ما عادی شده یا آن‌ها را «جوک» یا کم اهمیت می‌پنداریم، صرفا به این دلیل است که در خوابی سنگین فرو رفته ایم. خوابی که البته، کابوسی عظیم بر آن مستولی شده است.
موضوع این است «تضاد»های ارمیا و امیرحسین آرامش ظاهری‌ای که حاصل توهم هویت‌ است را از بین می‌برد. نگاه می‌کنیم و می‌پرسیم چطور ممکن است زنی محجبه باشد و بیاید آواز بخواند؟ چطور ممکن است امیرحسین مرد باشد، ریش و سبیل برویاند و از طرف دیگر زیر ابرو بردارد و گوشواره بیاندازد؟ تصور می‌کنیم که ارمیا و امیرحسین نمی‌توانند هویت داشته باشند، چرا که هویت داشتن برای ما فقط و فقط در دوگانه‌ها تعریف می‌شود و بس: مرد-زن، دین‌دار-بی‌دین، مسلمان-نامسلمان. هر که و هر چه که بیرون از این ساختار دوقطبی باشد (دوقطبی‌ای که اتفاقا درون خود همواره و بی استثنا، یکی بر دیگری ستم می‌کند) باید به شدت و حدت نفی و طرد شود چرا که ذات مرد و زن بودن طبق این نگرش بر این استوار است که شق سومی وجود ندارد. «تضاد»های ارمیا و امیرحسین باید انکار و تحقیر شوند تا «مرد» بودن و «مسلمان» بودن ما معنا و مفهوم بیابند. مرد بودن و زن بودن، فقط وقتی معنا دارند که انسان بودن و هویت داشتن امیرحسین آکادمی گوگوش اساسا نفی شود. اعتقاد به اسلام و عدم اعتقاد به آن نیز وقتی کارکرد هویت‌بخشی دارند که ارمیا را تکفیر کرده و مرگ او را خواهان باشیم. تحقیرِ شق سوم‌ها است که دو قطبی‌های مذکور را زنده و قدرتمند نگاه می‌دارد وگرنه مرد بودن هیچ چیز در ذات خود ندارد که بتوان آن را سرپا نگه دارد. دست‌کم هیچ چیزی بیشتر از امیرحسین و ارمیا بودن ندارد.
از این روست که به این دو قطبی‌ها چنگ می‌زنیم و و برای هر شق آن نیز تعریف‌های رسمی مشخصی علم می‌کنیم تا بلکه با توسل به آن «ذاتِ» من در آوردی، هویتی مستحکم به خود هدیه دهیم. به خود دلداری می‌دهیم که آن‌که «مرد» نیست، آن‌که توانایی‌ها و مشخصات «عمومی» مردان را ندارد، قطعا زن است. اگر زن هم نیست، در نتیجه موجودی بی‌هویت است که جایگاهی در اجتماع ندارد چرا که «رسمیت» ندارد. در نتیجه، به لحاظ اخلاقی و سیاسی ما هر برخوردی را با آن موجود بی‌هویت غیررسمی مجاز می‌دانیم. برای همین است که تجاوز جنسی به امیرحسین، در توهمات و تخیلات برخی، کاملا مجاز و بلکه واجب است. چرا که «آبرو»ی مرد که بخشی از هویت او محسوب می‌شود را برده است. چرا که مرد بودن را به سخره گرفته است. و با همین منطق ابراز تنفر و انزجار از «ارمیا» کاملا شایسته و بایسته می‌نماید.
اما آن‌چه ارمیا و امیرحسین با جامعه‌ی بیمار ایران می‌کند، انداختن زلزله‌ای بی‌مانند به ساختار کرم‌زده‌ی هویتی است که همواره و همیشه جعلی بوده است. اما جعلی بودن مشکل این هویت نیست، چرا که تمام هویت‌ها ساختگی، قراردادی، و من درآوردی هستند. بلکه خطر اصلی آن‌جاست که عده‌ای که اکثریت جامعه را نیز تشکیل می‌دهند این ساختار را بر اقلیتی که در آن نمی‌گنجند زور و حقنه می‌کنند. و اگر کسی در خارج از آن دوقطبی‌ها هویت خود را بنا سازد، شایسته تجاوز، تحقیر، تکفیر، و مرگ است. به همین دلیل است که ما این‌همه انرژی صرف می‌کنیم تا نشان دهیم ارمیا و امیرحسین، «تضاد» دارند و در نتیجه شایسته تمام آن ستم‌ها هستند. این همه هراس و صرف انرژی برای نشان دادن این‌که ارمیا و امیرحسین مانند ما نیستند برای این است که ثابت کنیم ما که هستیم. اما در برابر این تنفر عظیم و خشم و غضب خطرناک ما، امیرحسین نشان دادند که می‌توان هم مرد بود و هم گوشواره انداخت و همچنان در زندگی دارای هویت بود. ارمیا نیز نشان داد که می‌توان با حجاب و اعتقاد به خدا و اسلام، در برابر نامحرمان آواز خواند و طنازی کرد. این‌که برخی می‌گوین «تکلیف» ارمیا با خودش مشخص نیست و در نتیجه شایسته هر تمسخر و تحقیری است، دقیقا بازتاب نگرانی و هراس ما از وجود هویت‌هایی خارج از قوه‌ی ادراک و پذیرش ما ست.
این دو نشان ‌دادند که دوگانه‌های ما، که تمام استحکام هویت ما را می‌سازند، چندان هم معتبر نیستند. این دو نشان دادند که دوگانه‌ی زن-مرد، و مسلمان-نامسلمان دیگر نمی‌تواند حقیقت زندگی را نشان‌مان بدهد، دیگر نمی‌تواند به ما بگوید که هستیم و چه هستیم. به امیرحسین نگاه می‌کنیم و می‌گوییم چطور ممکن است که او مرد باشد، من هم مرد باشم؟ پس فرق من با او چیست؟ چطور ممکن است او انسان باشد، هویت هم داشته باشد، و من هم که «مرد» هستم به همان اندازه از هویت بهره برده باشم؟ به ارمیا می‌نگریم و می‌گوییم، اگر او مسلمان است و در برابر نامحرمان آواز می‌خواند، پس منِ مسلمان که انجام آن کار را در تضاد با هویت خود می‌دانم، که هستم؟ به همین دلیل است که به هیچ قیمتی نمی‌پذیریم که هویت امیرحسین و ارمیا همسنگِ هویت ما ست و رسمیت آن‌ها همانقدر معتبر است که رسمیت داشتن ما در جامعه.
ارمیا و امیرحسین کابوس هویت ما هستند چرا که نشان دادند که هویتی که آن همه به آن می‌نازیم توهماتی هستند که ذاتی ندارند و جعلی هستند. کابوسی سیاه بر جامعه‌ی مریض و مالیخولاییِ ایران که ترجیح می‌دهد مرتکب تجاوز و قتل و تحقیر و شکنجه‌ی آن‌هایی شود که در ساختارهای هویتیِ مرسوم نمی‌گنجند، تا اینکه زحمت درک و به رسمیت شناختن آن اقلیت را بر خود هموار سازد. جامعه‌ای بی‌بهره از اخلاق و به شدت بیمار که برای حفظ هویت کرم‌زده اش، «دیگران» را بی‌مهابا قربانی می‌کند. ظهور ارمیا و امیرحسین به انتها رسیدن تاریخ مصرف هویت جعلی ما را بیش از پیش گوشزد می‌کند. همین کابوس دهشتناک است که ما را به تکاپو می‌اندازد که از ترس بی‌هویتی، کمپین تجاوز گروهی راه بیاندازیم و مرگ بر ارمیا بگوییم. و این کابوسی است که پایانی ندارد، جز بیداری و دیدن وضعیت موجود از دریچه‌ای دیگر و به رسمیت شناختن تمام انواع «دیگر»ها.

۱۳۹۱ اسفند ۲۸, دوشنبه

شرط‌های دعوت و حمایت از خاتمی


خلاصه‌ی بحث: شاید بتوان در وضعیت فعلی ضرورت نامزد شدن خاتمی برای انتخابات را پذیرفت، اما پرسش این است که آیا او کفایت لازم را نیز دارد؟ پرسشی که جز خاتمی کسی نمی‌تواند و نباید نظر دهد. پرسشی کلیدی که پاسخش مشخص می‌کند آیا واقعا مردم زخم‌دیده و رنج‌دیده‌ی ایران حاضر به حمایت از او هستند یا نه. بدون ارائه‌ی برنامه‌ای شفاف و صریح، خاتمی قادر به جلب حمایت توده‌های مردم نخواهد بود. باور به این که صرف حضور خاتمی می‌تواند نجات‌بخش جامعه از وضع کنونی باشد همانقدر ساده‌لوحانه است که باور کنیم صرف عدم حضور او می‌تواند نجات‌بخش باشد. صرف حضور خاتمی آنقدر اهمیت ندارد که برنامه‌ها و استراتژی‌هایش برای بهبود وضع اقتصادی، سیاسی، اجتماعی اهمیت دارد. خاتمی به جای ناز کردن و اشارت کردن به مردم برای اینکه از او دعوت کنند که وارد عرصه انتخابات شود، خود باید پیش گام شود و با ارائه برنامه و استراتژی ناز مردم و اعتماد این ملت زخم‌خورده را بخرد. پس سوال اصلی این است که آقای خاتمی، برنامه‌ات چیست؟

فرض اول: دلایلی که آقای محمدرضا جلائی پور در «چهل دلیل در ضرورت نامزدی خاتمی» فهرستی است جامع از دلایلی که افراد و گروهها و جریانهای حامی نامزد شدن خاتمی در انتخابات 92 ممکن است به ذهن‌شان خطور کند. یعنی خارج از این فهرست، ادله‌ی دیگری فعلا وجود ندارد.
فرض دوم: تمام ادله‌ی «چهل دلیل» ضرورت نامزدی خاتمی را به درستی نشان می‌دهند. یعنی «ضروری بودن» حضور خاتمی در انتخابات با مقاله‌ی «چهل دلیل» اثبات شده است.
فرض سوم: برای حمایت از خاتمی در انتخابات علاوه بر ضروری بودن حضورش، نیاز به اثبات «کافی بودن» حضورش نیز هست. یعنی، ضرورت حضور خاتمی کفایت حضور او را الزاما اثبات نمی‌کند. یکی از نتایج این فرض این است که حضور خاتمی در انتخابات تنها هنگامی توجیه سیاسی و اخلاقی دارد که هم ضرورت و هم کفایت حضورش اثبات شود.
فرض چهارم: حمایت قاطع و صریح از خاتمی به نوعی وظیفه‌ی اخلاقی و سیاسی همه‌ی آن شهروندانی محسوب می‌شود که دغدغه‌ی دموکراسی، عدم خشونت گرایی، و آبادانی وطن‌شان را دارند اگر و تنها اگر ضرورت و کفایت حضور خاتمی به شکلی قابل دفاع مستدل گردد.
شاید دو فرض اول محل بحث باشد، اما من با خوانشی همدلانه با جلائی‌پور تمام ادله‌ی او در ضرورت اثبات حضور خاتمی را می‌پذیرم و بحثم را از آن‌جا آغاز می‌کنم که هیچ کدام از «چهل دلیل» در واقع «کفایت» حضور خاتمی را نشان نمی‌دهد و در نتیجه جلائی‌پور و آنان که بر این باورند که خاتمی «باید» نامزد انتخابات شود «باید» نشان دهند که خاتمی کفایت امر را نیز می‌کند.

برای بررسی کفایت حضور خاتمی نیز خارج از ادله‌ی «چهل دلیل» نمی‌روم چرا که آنها را جامع فرض کرده ام. در نتیجه پرسش از کفایت خاتمی را بدین شکل صورت‌بندی می‌کنم:
1-      خاتمی چگونه و با کدام اهرم قدرت سیاسی می‌خواهد احتمال رفع حصر موسوی و رهنورد، کروبی‌ها، و سایر زندانیان سیاسی بعد از 88 را افزایش دهد؟ (ن.ک. دلیل شماره 1) بعید می‌دانم «صرف حضور» یک نفر در راس قدرت بدون خروج از قانون و بدون اعمال خشونت بتواند حتی به شکل نظری احتمال رفع حصر آنان را افزایش دهد. ناظران توجه دارند که هم اکنون تمام اهرم‌های قدرت (به جز مجمع تشخیص مصلحت که عملا قدرتی به جز نق زدن ندارد) و ثروت در دست اقتدارگرایان و نیمه-اقتدارگرایان و سودجویان و شیادین است.
2-      برنامه‌ی خاتمی برای افزایش فرصت‌ها و امکانات دموکراسی‌خواهی دقیقا چیست؟ (دلیل شماره 2) روش اجرای آن‌ها چیست؟ جلائی‌پور بر این باور است که صرف حضور خاتمی امکانات و فرصت‌های دموکراسی‌خواهی را افزایش می‌دهد، اما چرا این گونه است؟ چطور و طبق کدام منطق، حضور فردی که تقریبا هیچ اهرم قدرتی در مقابل اقتدارگرایان ندارد و حتی معلوم نیست که مردم چقدر از او حمایت خواهند کرد می‌تواند «امکانات» و «فرصت‌ها»ی دموکراسی‌خواهی را افزایش دهد؟ به نظر می‌رسد که تنها «امکان»ی که دموکراسی خواهان با نامزدی و عدم رد صلاحیت خاتمی نصیب‌شان می‌شود، فرصتی برای انداختن یک رای درون صندوق است، و حتی اگر بتوان فرض را بر این بگذاریم که رژیم این بار نیز مانند «تمام» انتخابات پیشین دخل و تصرفی در رای مردم نمی‌کند، با در نظر گرفتن سابقه‌ی فعالیت اصلاح‌طلبان و فرد خاتمی زمانی که تقریبا اکثر نهادهای قدرت سیاسی را در دست داشتند (ریاست جمهوری، شوراهای شهر، شهرداری‌ها، مجلس شورای اسلامی) نمی‌توان پذیرفت که آقای خاتمی می‌تواند فردای روز انتخابات امکانات دیگری برای دموکراسی‌خواهان ایجاد نماید. جلائی‌پور و باقی حامیان خاتمی (از جمله خود نویسنده این نوشتار) و شخص خاتمی باید توضیح دهد که این امکانات دقیقا و جزء به جزء چه هستند و چگونه محقق می‌شوند. اینکه «امکانات» و «فرصت»‌های دموکراسی‌سازی با صرف حضور خاتمی محقق خواهند شد همانقدر ساده‌لوحانه و بی‌پایه است که باور کنیم بی‌عملی و قهر سیاسی خود به خود منجر به دموکراسی (یا دست کم منجر به زندگی بهتر) خواهد شد. خاتمی باید برنامه ارائه بدهد.
3-      برنامه‌ی خاتمی برای کاهش بحران‌های اقتصادی چیست؟ (ن.ک دلیل شماره 4) اینکه با روی کار آمدن وی، مدیران و متخصصان رشته‌ی امور را به دست خواهند گرفت خود به خود امری خوب و مفید است، اما اولا این خوب و مفید بودن نسبی است و در صورتی که آن را با وضعیت اسفبار شلم-شوربای احمدی‌نژاد مقایسه کنیم، مسلما داشتن متخصص بهتر است از داشتن رمال و جنگیر و نایبان خود-منتسب امام زمانی در راس امور اقتصادی. ثانیا، کدام منطق به ما می‌گوید که حضور «متخصصان» می‌تواند بیماری فلج‌کننده‌ی اقتصادی این ممکلت را شفا بخشد؟ این «متخصصان» که به سلاح دانش و بینش و دلسوزی مسلح هستند چطور می‌خواهند در برابر سلاح‌های آتشین سپاه و زیاده‌خواهان اقتصادی بجنگند؟ بیماری اقتصادی ایران هزار و یک دلیل دارد، اما یکی از آن دلایلی که بدون رفع آن این بیماری هرگز درمان نخواهد شد حضور انگل‌گونه و همه‌جانبه‌ی سپاه، دلالان اقتصادی، رانت‌خواران سودجو، و کلان-دزدهایی است که همگی به نوعی به قدرت «مافوق» خاتمی و مافوق «نظریه‌های اقتصادی» متصل هستند. خاتمی با کدام استراتژی و کدام اهرم فشار می‌تواند دست نظامیان را در اقتصاد و سیاست کوتاه نماید؟ (دلیل شماره 38) مقایسه کردن دولت هاشمی و خاتمی با دولت احمدی نژاد اصلا درست نیست، چرا که در زمان آن دو اولی سیطره‌ی برادران اساسا قابل مقایسه با دوران احمدی‌نژاد نبود. در نتیجه، خیال این‌که صرف حضور خاتمی و «متخصصانش» می‌تواند اوضاع را به پیش از احمدی نژاد برگرداند، همانقدر خام‌دستانه است باور کنیم فشار اقتصادی بالاخره مردم را به شورش وادشته و رژیم را ساقط خواهد کرد (همان نسخه‌ی معروف که برخی خوش‌نشینان در حمایت از تحریم‌های اقتصادی تجویز می‌کنند). پرسش این است که برنامه‌ی خاتمی و آن متخصصان دلسوز برای کوتاه کردن دست این برادران متصل به مافوق چیست؟
4-      برنامه‌ی خاتمی برای افزایش مشارکت مردم در سیاست‌سازی چیست؟ این‌که صرف حضور او می‌تواند فعال شدن شبکه‌ی اصلاح‌طلبان را در پی داشته باشد (دلیل شماره 7) شاید درست باشد اما جایگاه مردم در این میان چیست؟ جلائی‌پور نیز قطعا باور دارد که مردم برابر با اصلاح‌طلبان نیستند. مردم آن‌هایی هستند که ممکن است به خاتمی رای بدهند، اصلاح‌طلبان آنانی هستند که با حضور خاتمی در ریاست جمهوری می‌توانند قدرت سیاسی را در دست بگیرند. این‌که خود جلائی‌پور اذعان دارد که مشارکت مردم تنها در انتخابات ریاست جمهوری محقق می‌گردد، در واقع ضعف عظیم دم و دستگاه اصلاح‌طلبی به عنوان جریانی که ادعای دموکراسی‌سازی دارد را نشان می‌دهد و نباید به عنوان یک فرصت تلقی گردد. به نظر من بزرگترین اشتباه اصلاح‌طلبان در دوره‌ی خاتمی همین بود که (در عمل) مردم را همان توده‌ای انگاشتند که هر چهار سال یکبار میاید و رای به صندوق می‌اندازد غافل از این که همان مردم با همان رای بعد از هشت سال اصلاح‌طلبی چنان سیلی به صورت اصلاح‌طلبان زدند که ذوق آن حتی خامنه‌ایِ تیزبین را نیز کور کرد تا نبیند که احمدی‌نژاد همان کسی است که بیشترین مخالفت‌ها را با او خواهد کرد و اقتدار او را به بدترین وجه لجن‌مال خواهد نمود. انتخاب احمدی‌نژاد با رای قاطع در سال 84 علیرغم خفتی که دست به دامن هاشمی شدن در پی داشت، باید این موضوع را برای اصلاح‌طلبان روشن می‌کرد که اولا مردم با اصلاح‌طلبان در دو دسته و گروه جدا قرار دارند و تنها وجه اشتراک کوچکی بین آن‌ها وجود دارد، و ثانیا، ارزش مردم صرفا به رای‌ای که در صندوق می‌اندازند نیست، بلکه دموکراسی بر این پایه استوار است که مردم در سیاست‌سازی نقش موثر داشته باشند. اگر حتی قبول کنیم که خاتمی رای قاطع مردم را از آن خود خواهد کرد (دلیل شماره 12) باز هم این پرسش بنیادین پیش می‌آید که فراتر از عدد و رقم، این مردم چه هستند؟ که هستند؟ در کجای بازی سیاست نقش دارند؟ ساز و کار نقش دادن و بها دادن به آن‌ها چیست؟ معلوم نیست چرا باید باور کنیم روی کار آمدن مدیران اصلاح‌طلب (دلیل شماره 30) الزما و ضرورتا برای مردم و دموکراسی‌سازی خوب است؟ معلوم نیست چرا باید باور کنیم که صلاحِ اصلاح‌طلبان، صلاح مردم را نیز به دنبال دارد (دلیل شماره 37)؟ چرا باید باور کنیم که نامزدی خاتمی بیش از آن‌که سود شخصی و جناحی داشته باشد، سود ملی و مدنی دارد؟ البته باور خواهیم کرد، اگر آقای خاتمی برنامه و استراتژی شفاف و مشخص ارائه نماید.
باز هم تکرار می‌کنم که به نظر من استراتژیک‌ترین و مهم‌ترین اشتباه اصلاح‌طلبان که ظهور پیروزمندانه‌ی احمدی‌نژادی را در پی داشت، این بود که مردم را در ساختار سیاسی، در تصمیم‌های سیاسی و در تعیین سرنوشت اجتماعی و اقتصادی خود شرکت ندادند و دولت خواست نقش قیم را برای آن‌ها بازی کند در حالی که این قیم خودش را نمی‌توانست سرپا نگه دارد. اتفاقا این‌که جلائی‌پور (و قطعا بسیاری از اصلاح‌طلبان) بر این باورند که «اصلاحات از بالا» «اصلاحات از پایین» را تقویت می‌کند (دلیل 35)، نشانه‌ی مرض اصلی اصلاح‌طلبان است: آن‌ها مردم را می‌خواهند تا حکومت توجیهی داشته باشد برای کنش‌هایش، نه این‌که دولت را می‌خواهند برای اینکه حاصل کنش مردم است. مردم خمیر نیستند که دولت با آن فیگور روشن‌گرانه و اصلاح‌طلبانه‌اش آن‌ها را شکلی «صحیح» در آورد. تجربه‌ی 84 نشان داد که مردم، دولتی که به عرش برده اند را به راحتی و با خشنودی به ته چاه فاضلاب می‌اندازند. چطور است که رای مردم به خاتمی، رای و نظر اصلاح‌طلبان تلقی می‌گردد، اما رای همان مردم به احمدی‌نژاد پوپولیستی و از روی حماقت و سادگی آن‌ها تلقی می‌شود؟ اگر خاتمی به هر دلیلی (اعم از عدم توانایی یا وجود دست‌های فراقانونی یا چه و چه) قرار نیست ساز و کاری را فراهم سازد که مشارکت مردم در سیاست‌سازی افزایش یابد، این پرسش پیش می‌آید که چرا نباید بار دیگر به کسی رای بدهند که دست کم مشروعیت خود-منسوب خامنه‌ای را به چالش بکشد؟ آقای خاتمی شما از هم اکنون که به نامزدی انتخابات می‌اندیشید باید به فکر آن ساز و کار سیاسی باشید، وگرنه بعید نیست بعد از چهار سال ریاست جمهوری شما، مردمِ دوباره عاصی شده از سیاست‌های اصلاح‌طلبی، خود امام زمان را به زور به ظهور برسانند تا بر آن‌ها «به شایستگی» حکومت نماید.
5-      (ن.ک. دلیل شماره 9) ادعای این‌که «شکاف و حذف جریان احمدی‌نژاد از بدنه‌ی اجرایی کشور شاید فرصت‌هایی را برای اصلاح‌طلبان بسازد» و در نتیجه «حضور بهتر از عدم حضور است» همانقدر صحیح است که ادعا کنیم « شکاف و حذف جریان احمدی‌نژاد از بدنه‌ی اجرایی کشور شاید تهدید‌هایی را برای اصلاح‌طلبان بسازد» و در نتیجه در آن وانفسای پرهیاهو «عدم حضور بهتر از حضور» است. پرسش اینجاست که خاتمی و حامیان او دقیقا با کدام ابزار سیاسی، با کدام پشتوانه سیاسی و با کدام استراتژی قرار است از «فرصت‌های احتمالی» حاصل از تنش میان دو گروه از اقتدارگرایان استفاده کنند؟ بار در نظر گرفتن روحیه‌ی خاتمی و این‌که خاتمی مانند میرحسین و کروبی نیست، چرا باید باور کنیم که خاتمی می‌تواند، یعنی جرات و عرضه اش را دارد که از آب گل‌آلودی که از جنگ گرگ‌ها به راه خواهد افتاد، ماهی بگیرد؟ این‌که شهر شلوغ می‌شود و پس هر کاری می‌توان کرد، درست است، اما باید توجه داشت که شلوغی شهر اتفاقا بهترین فرصت برای جمع کردن تتمه‌ی اصلاح‌طلبی از صحنه نیز هست. همانطور که جنگ هشت ساله و شلوغی کشور در گوشه و کنار بهترین فرصت برای قلع و قمح مخالفان قانونی رژیم شد. آقای خاتمی، لطفا استراتژی خود برای ماهی گرفتن از آب گل‌آلود را بیان کنید تا کفایت شما و راه و روش شما را ارزیابی کنیم.
6-      آیا مواضع کواکبیان و سایر اصلاح‌طلبانی که آهسته و زیرپوستی بر طبل انشعاب می‌کوبند، به دلیل عدم حضور بزرگتری مثل خاتمی است یا از خلق و خوی فرصت‌طلبانه‌ی آن‌ها و عدم کفایت سیاست‌های اصلاح‌طلبی موجود است؟ (ن.ک. دلایل 13 و 14) علت البته می‌تواند هر دو مورد باشد، اما نکته اینجاست که اگر عدم رضایت از منش اصلاح‌طلبی خاتمی سبب شده که امثال کواکبیان مستقل اقدام نمایند، چگونه صرف حضور خاتمی می‌تواند این مشکل را حل کند؟ اگر خاتمی نمی‌تواند این «جریان» به ظاهر یکپارچه‌ی اصلاح‌طلبی را هم اکنون مدیریت کند، چگونه می‌خواهد فردای انتخابات با این جماعت (که کنش‌هایشان «به اقتضای زورِ قدرت حاکم» تغییر جهت بنیادین می‌دهد) مدیریت کشور را در دست بگیرد؟ در واقع در این‌جا مشکل خود خاتمی و منشی است که او در جریان اصلاح‌طلبی تزریق کرده است، منشیِ سرشار از گرایشاتِ «باری به هر جهتی» و سر تعظیم کردن تا جایی که گردن هنوز نشکسته است. این مشکل اتفاقا تا حدی جدی است که نمی‌توان بدون دلیل پذیرفت که «بدنه‌ی اجتماعی حامی سبزهای اصلاح طلب» به شکلی اتوماتیک در حمایت از خاتمی متحد و منسجم خواهد شد (ادعای شماره 14). شکل‌گیری بدنه‌ی جنبش سبز در سال 88 نه صرفا به دلیل کفایت اصلاح‌طلبان که به خاطر عدم کفایت احمدی‌نژاد (و صد البته جربزه‌ی موسوی و کروبی) بود. اما متاسفانه یا خوشبختانه خاتمی، موسوی نیست و نیز این شگرد (انتخاب بد، همواره بهتر از انتخاب بدتر است) دیگر چندان هم جواب نخواهد داد چرا که اولا «واضع و مبرهن» نیست که خاتمی بد است و غیر-خاتمی بدتر، و ثانیا اگر هم اینطور باشد باید پذیرفت که در واقعیت ما انسانها نه الزاما بر اساس «بهترین» گزینه که بر اساس «ممکن‌ترین» گزینه تصمیم‌گیری می‌کنیم. در نتیجه خاتمی برای جذب بدنه‌ی جنبش سبز باید برنامه ارائه کند و نه صرفا خودش را.
7-      (ن.ک. ادعاهای شماره 16 و 21) خاتمی چه برنامه‌ای برای جذب اعتماد چند بار از دسته رفته‌ی تحریمی‌ها و بی‌تفاوت‌ها دارد؟ البته سرشکستگی افتضاح 88 دلیل بی‌کاری و انفعال نمی‌تواند باشد، اما این در صوتی درست است که خاتمی برنامه‌ی دقیق و شفاف برای جلب توجه و اعتماد میلیون‌ها ایرانی بدهد که در 88 دیدند که نوشیدن آب توسط رژیم بعد از خوردن رای و خون مردم چندان هم کار دشواری نیست (هرچند که کار مورد علاقه‌ی رژیم هم نباشد، اما ابائی از انجام آن ندارد). آقای خاتمی، لطفا پیش از انتخابات برنامه‌تان برای جلب اعتماد مردم را ارائه دهید تا آن را ارزیابی کنیم. این جلب اعتماد دو سویه‌ی مختلف دارد: اول اینکه مردم نیاز دارند تا حدی مطمئن شوند که رای‌شان خورده نمی‌شود، و دوم این‌که اگر خورده شد آن حزب و آن فردی که به شکل غیر مستقیم شرایط این حق کشی را فراهم آورده به راحتی کوتاه نیاید. آیا خاتمی می‌تواند چنین تضمینی بدهد و چنین اعتمادی جلب کند؟ این قابل قبول نیست که صرف حضور خاتمی احتمال مهندسی انتخابات را کاهش می‌دهد، گواه این امر این که آیا حضور خاتمی، موسوی، کروبی، و هاشمی توانست جلوی مهندسی انتخابات در 88 را بگیرد که حالا خاتمی یکه و تنها بتواند این کار را بکند؟
8-      اینکه خاتمی نقطه ضعف اخلاقی خاصی ندارد (دلیل شماره 20) چندان هم قابل پذیرش نیست: آخرین اشتباه اخلاقی ایشان مخفیانه رای دادن در انتخابات مجلس بود در حالی که همان زمان خرد جمعی اصلاح‌طلبان و خیلی از مردم بر این بود که نباید رای داد. اما این چندان مهم نیست به شرطی که خاتمی رسما و کاملا شفاف اعلام کند که برای بی‌اخلاقی‌های رواداشته شده به موسوی و کروبی و خانواده‌هایشان، و مردم بی گناه و روشنفکران زندانی بعد از 88 چه برنامه‌ای دارد. درست است که خاتمی مسئول آن بی‌اخلاقی‌های زشت و تبهکارانه نیست، اما این انتظاری کاملا به جاست که خاتمی در عوض اشتباهات بسیاری که در گذشته کرده، مرهمی بر زخم‌های عمیق این افراد بگذارد. شرمندگی دوباره و چندباره‌ی این «سردار شرمندگی» هیچ خریداری بین مردم ندارد، در عوض بخشی از کاهلی‌ها و سستی‌ها و عدم حساسیت‌های او و سیستم اصلاح‌طلبان تا حدی بخشیده خواهد شد اگر بتواند از شرمندگیِ آسیب‌دیدگان کودتای 88 بیرون بیاید. پس سوال این است که برنامه‌ی خاتمی (در حد و حدود خودش البته) برای احقاق حقوق انسانی و سیاسی پایمال شده بعد از 88 چیست؟
9-      (ن.ک. دلیل 27 و 28) برنامه‌ی خاتمی برای کاهش تحریم‌های اقتصادی و تهدیدهای نظامی چیست؟ این درست است که صرف عوض شدن دولت و روی کار آمدن اصلاح‌طلبان می‌توان نسیم خنکی باشد بر تب جنون‌وار تحریم و جنگ، اما نکته اینجاست که اکنون آمریکا که در واقع همه‌کاره‌ی غرب در ارتباط با ایران است به درستی می‌داند که تصمیم نهایی نه با دولت که با شخص خامنه‌ای است. در نتیجه روی کار آمدن اصلاح‌طلبان صرفا در کوتاه مدت موجب اندکی فروکش کردن شعله‌های خشم بین‌المللی علیه ایران باشد اما بالافاصله پس از آن سرشاخ شدن جمهوری اسلامی با غرب با شدتی بیشتر حتی دنبال خواهد شد. آقای خاتمی چطور می‌خواهد وزارت امور خارجه و تیم سخنگوی هسته‌ای ایران (دو قطب اصلی ارتباطات بین‌المللی جمهوری اسلامی با جهان خارج) را هدایت کند در حالی که هر دو قطب توسط سپاه و خامنه‌ای قبظه شده است؟ برنامه‌ی خاتمی برای برون رفت از بحران فعلی چیست؟ خاتمی دیگر نمی‌تواند مانند سال 82 بدون هماهنگی با خامنه‌ای به غرب امتیاز بدهد چرا که امروز حتی احمدی نژاد نیز در موضوع ارتباطات خارجی آنقدر بی‌اهمیت و بی اثر شده است که وعده‌های مذاکره با آمریکایش هیچ خریداری ندارد و طرف صحبت آمریکا و متحدانش فقط و فقط خامنه‌ای است. خاتمی چطور می‌خواهد آن دو نهاد را از زیر چمبره‌ی قدرت خامنه‌ای و سپاه برهاند؟ این موضوع دیگر باید بر همگان روشن شده باشد که آمریکا هیچ مذاکره‌ای (اگر هم مذاکره‌ای صورت بگیرد) بدون اذن خامنه‌ای را مقبول نمی‌داند. آقای خاتمی لطفا برنامه ارائه بدهید تا ببینیم آیا شما واقعا می‌تواند ایران را از مهلکه‌ی خطرناک بین‌المللی نجات بدهید یا خیر. جامعه‌ی بین‌المللی بیش از آن‌که حضور طنازانه‌ی شما را بخواهد، تضمینی می‌خواهد مبنی بر اینکه ایران تهدیدی برای منطقه و جهان محسوب نمی‌شود و کلید این امر در دست آقای خامنه‌ای است؛ آیا شما می‌توانید چنین تضمینی بدهید؟
10-  اگر طبق دلیل شماره 35، نامزدی خاتمی با تشکلات و حرکت‌های متکثری چون «کمپین یک میلیون امضا»، «نقد گذشته»، «كار تئوريك»، «کمپین ضد حجاب اجباری»، «فعالیت‌های حقوق بشری» و «ديده‌باني جامعه‌ی مدني» لطفا آقای خاتمی مواضع خود را دقیق و شفاف نسبت به هر کدام از این نهادها و جنبش‌ها مشخص نماید. به قول نامجو، کلی‌گویی آفت ذهن است. حرف‌های قلمبه سلمبه (مانند حقوق بشر و جامعه‌ی مدنی) به هیچ کاری نمی‌آید الا نشخوار کردن در چندین کتاب و مجله و نشریه و روزنامه آن هم توسط کسانی که خود باوری عملی به آن‌ها ندارد. حرف کلی قابل قبول نیست، آقای خاتمی لطفا مواضع خود را شفاف و دقیق و صریح و پیش از نامزدی نسبت به جنبش‌ها و حرکت‌های چند ساله‌ی اخیر بیان کنید. به ویژه در مورد کمپین یک میلیون امضا، کمپین ضد حجاب اجباری و نقد گذشته (که شامل دوران «طلائی امام» نیز می‌شود) مواضع خود را بی رو دربایستی به اطلاع برسانید تا ما آن‌ها را ارزیابی کنیم.
11-  ممکن است این تصور پیش آید که در تمام این نوشته من به دنبال تضمینی از طرف خاتمی بوده ام تا حمایت خود را مشروط به آن کنم. یا شاید دنبال قهرمانی می‌گشته ام که سرخوردگی تاریخی خودم و ملت ایران را به واسطه‌ی معجزه‌ای درمان کند. هرگز چنین نبوده. بر عکس، آن‌چه از خاتمی در اینجا خواسته ام نه تضمین، که برنامه و استراتژی مشخص است. آنچه من از آقای خاتمی خواسته‌ام و فکر می‌کنم حق سیاسی تمام شهروندان محسوب می‌شود، تعیین شفاف مواضع اش است: تبیین کلیات برنامه‌اش برای بیرون بردن کشور از بحران اقتصادی، سیاسی، اجتماعی. کارکرد این تبیین استراتژی این است که ارزیابی و نقد میشود و معیاری میشود برای تصمیم‌گیری در مورد حمایت از او. تضمین در دنیای سیاست معنای چندانی ندارد، اما قرارداد اجتماعی بدون اعتماد برای انتقال قدرت به دیگری ممکن نیست و اعتماد سیاسی عموما از راه قول و عمل پدید می‌آید نه بر اثر کشمکش دائم بر سر قدرت و زورآزماییِ خیابانی. در نتیجه، خواست من از خاتمی این است که او اعتمادسازی کند (نه با موج سواری و سبز بازی، که با بیان صریح برنامه و استراتژی‌هایش) تا من در یک قرارداد دو طرفه قدرت خود را (به اندازه‌ی همان یک رای) به او واگذار کنم. من به هیچ وجه دنبال قهرمان نمی‌گردم (و اگر هم بگردم، خاتمی قطعا در آخرین رده‌ی جدول قهرمانان سیاسی من خواهد بود)، بلکه من به دنبال فردی شایسته میگردم که قدرت سیاسی خود را به او واگذار نمایم و تا هنگامی که خاتمی برنامه و استراتژی‌اش در مقابله با ظلم همه‌جانبه‌ی اقتصادی، سیاسی، اجتماعی را علنا اعلام نکند، حاضر به حمایت از او نیستم. به هیچ وجه هم توقع ندارم که خاتمی در چهار سال آینده ریشه این ظلم‌ها را بخشکاند، بلکه توقع دارم (و فکر می‌کنم این هم از حقوق سیاسی هر شهروند محسوب می‌شود) که خاتمی پس از چهار سال نیاید و با چشمان گریان بگوید که شرمنده ام. شرمندگی او نه به درد من می‌خورد و نه به درد هیچ بنی بشر دیگری. شرمندگی او فقط نمکی خواهد بود بر زخم‌های این ملت بدبخت رنجور. خاتمی اگر حتی ذره‌ای وضع موجود را بهتر کند، قطعا مورد حمایت من و بسیاری دیگر خواهد بود. اما عدم ارائه برنامه و استراتژی و صرف حضور داشتن به هیچ وجه کفایت او در این امر را نشان نمی‌دهد. به نظرم باور به این‌که صرف حضور خاتمی می‌تواند به سود جامعه باشد همانقدر ساده‌لوحانه است که باور کنیم صرف عدم حضور او می‌تواند سودمند باشد. چگونگی حضور او قطعا با اهمیت‌تر است.

لب کلام این‌که صرف حضور خاتمی آنقدر اهمیت ندارد که چگونگی حضور او مهم است. خاتمی باید کفایت خود را به اثبات برساند. اگر طبق ادعای جلائی‌پور بپذیریم که گذشته‌ی خاتمی و اصلاح‌طلبان نمی‌تواند معیاری برای تصمیم‌گیری در مورد انتخابات آینده باشد (که هست)، اما باید گفت که وضع خاتمیِ فعلی و خاتمیِ آینده نمی‌تواند ملاک حمایت از او نباشد. به بیان دیگر، خاتمی بدون مواضع شفاف، بدون برنامه‌ی دقیق و صریح و شفاف در مواردی که ذکر شد، هیچ تفاوتی با ناطق نوری و حتی کواکبیان ندارد. اینکه بگوییم خاتمی بد است اما غیر-خاتمی قطعا بدتر است دو اشکال بزرگ دارد: اول اینکه این نسبت ممکن است درست نباشد زیرا بدون دانستن برنامه‌ی خاتمی برای آینده نمی‌تواند قطعا گفت که او بهترین گزینه است. چه بسا قالیبافِ فرصت‌طلب و موزی برنامه‌های بهتری برای آینده‌ی ایران و ایرانیان داشته باشد. دوم این‌که شاید انتخاب خاتمی بهترین گزینه‌ی موجود باشد اما از آن‌جا که (طبق مطالعات روان شناختی و اقتصادی) تصمیم‌سازی معقول بر اساس سود و زیان نسبت به وضع فعلی صورت می‌گیرد تا بر اساس نتایج مطلق نهایی (یعنی اینکه در اتخاذ تصمیم معقول در موقعیت‌های سیاسی و اقتصادی، انسان‌ها معمولا به جای اینکه ببیند و محاسبه کنند که در آخر کار چقدر سرمایه در دستشان می‌ماند، نگاه می‌کنند ببینند چقدر ضرر و زیان خواهند کرد به نسبت وضعیت قبل از اتخاذ تصمیم)، در نتیجه باید دید مردم با حمایت از خاتمی چه ریسکی می‌کنند. از مردم خواسته شده است که بار دیگر به رژیم، به انتخابات، به اصل جمهوری اسلامی، به اصول اصلاح‌طلبی، و به خرد جمعی اصلاح‌طلبان اعتماد کنند و از خاتمی حمایت کنند، در عوض خاتمی چه به میدان می‌آورد؟ آن هزینه‌ی گزافی که مردم با رای خود می‌پردازند (و رژیم قطعا فردای انتخابات در بوق و کرنا خواهد کرد) با چه سودی قرار است جبران شود؟ بی دلیل نیست که مردم می‌پرسند «رای بدهند که چه بشود» این از بیشعوری و کم خردی مردم نیست، این از عدم رشد سیاسی آن‌ها نیست. یکی بیاید جواب آن‌ها را به زبان ضرر و فایده بدهد و آن یکی باید خود خاتمی باشد و باید آن ضرر و فایده را در قالب برنامه و استراتژی بیان کند و حتما به پرسش‌هایی پاسخ دهد که ذهن مردم را مشغول کرده است.

اگر خاتمی برنامه‌ای دارد که ظلم و ستم سیاسی، اقتصادی، و اجتماعی را کاهش دهد، من قطعا از او حمایت می‌کنم.

۱۳۹۱ اسفند ۲۰, یکشنبه

خاتمی و بازی خطرناک انتخابات 92

این نوشته، پاسخی است به سه نوشته که در وبلاگ «مجمع دیوانگان» در مورد چرایی و چگونگی کاندید شدن خاتمی در انتخابات 92 به تازگی منتشر شده است. امیدوارم این نوشتار انتقادی، دیالوگی ایجاد کند که نتیجه‌ی آن به درک بهتر فضای موجود و تصمیم‌سازی سودمندانه‌تر بیانجامد.

اگر خاتمی نیاید

1-      (غیاب خاتمی و مشائی): در این بخش از تحلیل اشتباه نویسنده (آرمان امیری) آنجاست که تصور میکند «در صورت نامزد نشدن خاتمی اصلاح‌طلبان با قهر سیاسی به دست خودشان، خودشان را حذف می‌کنند» در حالی که سوال اینجاست که مگر اصلاح‌طلبان حذف نشده اند؟ در واقع سوال من این است که اصلاح‌طلبانی که یا ساکت هستند، یا در زندان یا در حصر خانگی چه اثرگذاری ایجابی در ساختار سیاسی کشور دارند؟ به جز اثرگذاری سلبی که آن هم محدود به دوره‌ی حساس انتخاب خواهد بود (و هرگز به روابط خارجی ایران سرایت نخواهد کرد) دقیقا کجا، در کدام منسب، تحت چه عنوان، و با کدام قدرت سیاسی در حال ایفای نقش هستند؟ منظورم از اثرگذاری ایجابی، آن نوعی از کار سیاسی است که چیزی را خلق کند و پیش روی جامعه بگذارد و نه اینکه صرفا شتاب بدتر شدن اوضاع را کم کند (اثرگذاری سلبی). موضوع این است که اصلاح‌طلبان از ساختار سیاسی حذف شده اند و خود نمی‌خواهند با این موضوع کنار بیایند. و از آن‌جا که ترساندن مرده از مرگ کار بیهوده ایست، ترساندن اصلاح‌طلبان از حذف سیاسی نیز کاری کاملا بیهوده است. سوال بعدی اینجاست که چرا نویسنده تصور می‌کند که قهر سیاسی اصلاح‌طلبان فشار را بر زندانیان و موسوی و کروبی بیشتر خواهد کرد؟ چرا نویسنده تصور می‌کند که قهر سیاسی اصلاح‌طلبان، روزنامه‌ها و رسانه‌ها را تحت فشار خارجی سانسور یا خودسانسوری و انزوای بیشتر قرار می‌دهد؟ مگر هم اکنون «حضور» اصلاح‌طلبان مانع از فشار بر رسانه‌ها، یا مانع از فشار بر زندانیان سیاسی و موسوی و کروبی شده است؟ مگر از هم اکنون اخبار جنبش سبز جایش را به اخبار فتنه جدید پابرهنگان نداده است؟ حضور خاتمی جنبش سبز را بیشتر زنده نگه داشته یا وطن‌دوستانی چون ستار بهشتی که ناجوانمردانه به قتل رسیدند و نامه‌ها و بیانه‌های شجاعانه‌ی آنان که در زندان هستند؟ اگر نبود پشتوانه مردمی موسوی و کروبی و آنان که در زندان به سر می‌برند و نیز حمایت پشت پرده هاشمی رفسنجانی به علاوه‌ی محافظه کاری‌های برخی دوراندیشان طیف راست سنتی، تا کنون همه‌ آن‌ها هفتاد کفن پوسانده بودند. این تصور کاملا اشتباه است که اصلاح‌طلبان و به خصوص خاتمی به عنوان مانع اصلی در برابر فشار رژیم به زندانیان تلقی گردند، و در نتیجه تصور شود که نامزد نشدن خاتمی وضع آنان را از این بدتر خواهد کرد. مخلص کلام اینکه، ترساندن اصلاح‌طلبان از حذف سیاسی در شرایطی که سال‌ها ست حذف شده اند، مانند ترساندن مرده از مرگ است و این ترس بی دلیل نباید دلیلی بر نامزد شدن خاتمی گردد، چه اینکه حتی در صورت نامزد شدن نیز خاتمی نمی‌تواند اتفاقی که از قبل افتاده (حذف اصلاح‌طلبان از ساختار سیاسی و اثرگذاری ایجابی در سیاست کشور) را به طرفه‌العینی تغییر دهد. حتی در صورت انتخاب شدن خاتمی نیز، با توجه به این‌که بسیاری از یاران و سران درجه‌ی یک اصلاح‌طلب در زندان و حصر خانگی هستند و مجلس و قوه قضاییه از پیش قبضه شده است، حتی کورسوی امیدی نیز به زنده شدن آن مرده وجود ندارد، مگر حرکتی انقلابی در درون نظام ایجاد شود که بعید است.
نکته دیگر، اینکه امیری تصور می‌کند که نامزد نشدن (دقت شود که نامزد شدن مترادف با انتخاب شدن نیست) خاتمی، ایران را به سوی جنگ پیش خواهد برد. این نیز از واقعیت فاصله‌ی زیادی دارد. تجربه‌ی دوران خاتمی در سیاست خارجی نشان داد که غربی‌ها اتفاقا نه یک دولت (مثلا) دموکرات که یک دولت حرف گوش‌کن می‌خواهند. کاری که اصلاح‌طلبان عملا در برنامه هسته‌ای انجام دادند، وا دادن کلیه حق و حقوق رسمی و مشروع ایران در فعالیت‌های هسته‌ای در قبال «هیچ» بود. این «هیچ» همان چنگ و دندان نشان دادن‌های نه چندان باپشوانه‌ی اسراییل بود (و هست) که هر از گاهی ولوله‌ی جنگ را در ایرانیان راه می‌اندازد. واقعیت این است که آمریکا در حال حاضر عملا نمی‌تواند و نخواهد خواست (دست کم در دوره‌ی اوباما و با این حجم وسیع و بی‌سابقه رکود اقتصادی و بدهی خارجی) که جنگی در این منطقه رخ دهد و در نتیجه گزینه‌ی جنگ چیزی نیست که ترس از آن سبب شود خاتمی وارد گود انتخابات شود در حالی که حتی صرف انتخاب شدن او نیز هیچ تغییری در تهدیدها ایجاد نخواهد کرد مگر اینکه امتیازات بیشماری به طرف غربی داده شود. اگر امیری دعوت به واقع‌گرایی می‌کند، واقع‌گرایانه‌ترین نگرش به عملکرد آمریکا (که بدون او هیچ جنگی در منطقه رخ نخواهد داد) این است که آن‌ها وارد جنگ نمی‌شوند و در واقع به نظر می‌رسد تحریم نیز بیشتر از آن‌که به هدف فشار بر ایران باشد (چون خود آمریکایی ها نیز می‌دانند که تحریم هرگز نمی‌تواند ایران را مجبور به پذیرش خواسته‌هایشان بکند)، برای آرام نگاه داشتن اسراییلی‌های دو آتشه است که دائم بر طبل جنگ می‌کوبند.
2-      در سناریو دوم (غیاب خاتمی، رد صلاحیت مشائی)، اینکه نویسنده تصور می‌کند که «غیاب اصلاح‌طلبان در این مقطع، صرفا یک «امکان» را از بین می‌برد» بر این فرض غلط استوار است که اصلاح‌طلبان توان گرفتن ماهی از آب گل‌آلود آن هم در بحبوحه‌ای که در آن مشایی رد صلاحیت شده و دولت قطعا شروع به جفتک‌پرانی‌های انتحاری کرده و هسته‌ی قدرت نیز با تمام قوا (و با هر هزینه‌ای) در حال اجرای صحنه‌ی آخر از نمایش «قدرت و رژیم یکدست» است. تصوری کاملاً غلط و اشتباه! خاتمی با داشتن دولت وقت، همراهی تمام و کمال مجلس، شوراهای شهر، پشتوانه‌ی دانشگاهی و روشنفکری، و نیز پشوانه‌ی مردمی نتوانست حتی یک لایحه در جهت کم کردن شتاب اقتدارگرایی و تمامیت‌گرایی رژیم تصویب نماید، حال چطور نویسنده فرض کرده که با موسوی و کروبی در حصر، و روزنامه‌نگران و متفکران اصلاح‌طلبی در زندان، خاتمی می‌تواند از آب گل آلود انتخابات ماهی بگیرد؟ کدام ماهی؟ کدام ماهی‌گیر؟ فرصت و امکان فقط و فقط وقتی «فرصت» و «امکان» محسوب می‌شوند که کسی باشد که بالقوه بتواند از آن‌ها بهره ببرد. برای آن کسی که (به خیال خودش) به شکار شیر زخمی رفته اما نه اسلحه‌ای دارد، نه تجهیزات شکار و نه جرات حمله به شیر زخمی و نه حتی کفش و لباس مناسب شکار، شیر زخمی بدترین کابوس‌ها را برایش رقم خواهد زد. خاتمی، موسوی نیست که تهدید را به فرصت تبدیل کند، خاتمی آنی است که تنها پس از آن‌که هشت سال فرصت‌ها را یکی پس از دیگری سوزاند فهمید و اذعان داشت که «تدارکات‌چی» نظام بوده است. در نتیجه نامزدی و انتخاب شدن خاتمی، نه تنها هیچ «امکانی» از دموکراسی خواهی را نمی‌سوزاند بلکه تدراکات بیشتری در اختیار تمامیت‌خواهان می‌گذارد تا از محاق تاریک و شومی به نام احمدی نژاد و بهارش به سلامت عبور کنند.
3-      (غیاب خاتمی، نامزدی و تایید صلاحیت مشائی): پیش‌بینی دور از ذهن نویسنده در صورت نامزد شدن مشائی به نظرم درست است، اما نکته اینجاست که اگر مردم واقعا و در یک انتخابات سالم مشائی را انتخاب کردند، چه جای نگرانی برای دموکراسی است؟ اگر نویسنده مدافع دموکراسی است، باید هرچه اکثریت مردم (در یک انتخابات سالم) برمی‌گزینند را بپذیرد، چه آن مردم مشائی را بر گزینند چه خاتمی را. آیا اگر در یک انتخابات سالم احمدی نژاد یا مشائی رای بیاورد، آن دولت دیگر برخواسته از دموکراسی نیست؟ یا سلامت انتخابات به این بستگی دارد که یک «اصلاح» طلب انتخاب شود چرا که اصلاح طلبی «همواره بهترین» انتخاب است؟

در نتیجه‌گیری نهایی نیز نویسنده دچار این اشتباه شده است که در نبود یک جنبش اجتماعی عمیق و گسترده و منظم و با هدف، باید دست به دامن اصلاح‌طلبان (نام اصلی همان «جریان دموکراتیک تحول‌خواه» که مورد استفاده نویسنده است) شد تا آن‌ها «از بالا» مشکلات فجیع سیاسی و اقتصادی کشور را حل و فصل کنند و در ضمن دموکراسی و دموکراسی‌خواهی را یاد مردم «پایین» بدهند. در واقع آن‌چه که نویسنده می‌گوید این است که مردم از پایین نمی‌توانند و نتوانستند کاری کنند، پس باید از بالا دست به کار شد. اما سوال اینجاست که دقیقا چه شد که مردم اساسا به فکر جنب و جوش و اعتراض افتادند؟ و از یاد نبریم که بی‌اعتمادی، نارضایتی، و اعتراض از کوی دانشگاه 78 و پیشتر از آن و در دل دولت اصلاحات آغاز شده بود. اگر ضعف بنیادین «بالا» و به خصوص خاتمی و دار و دسته‌اش در «تحول‌خواهی» نبود آیا «پایین» بیمار یا بیکار بود که بیاید و صادقانه و مخالصانه جان‌‌ها برای خواسته‌اش فدا کند؟ این نظر، که «بالا» می‌تواند ضعف «پایین» را جبران کند خواب و خیالی است که روی دیگر سکه‌ی فاشیسم دولتی است متنها در غالب ادبیات و نظریه‌های اصلاح‌طلبانه. لب کلام این‌که خاتمی با نامزدی خود و انتخاب شدندش، تنها سنگ اصلاح‌طلبان به عنوان یک حزب و جریان سیاسی را بر سینه خواهد زد و نه سنگ مردم را. در دموکراسی‌خواهی اتفاقا مردم نشان دادند که بسیار پیشتر از به اصطلاح رهبران جنبش هستند و موسوی با درایتی بی‌نظیر این موضوع را سریعا مشاهده و گزارش کرد. اگر سران و طرفداران «بالا» نشین اصلاح‌طلبان هنوز فکر می‌کنند که مردم در دموکراسی‌خواهی و دموکراسی‌سازی ضعف دارند و نمی‌توانند آن را پیش ببرند، بهتر است وقایع بعد از خرداد 88 را دوباره مرور کنند تا ببینند آن گاه که بزرگترین نماد اصلاح‌طلبی در فکر رای دادن مخفیانه در دماوند بود تا همچنان رشته‌های اتصال حزب مطبوعش به سررشته‌ی قدرت را برای آینده حفظ کنند، مردم و اصحاب صادق و شجاع رسانه و اصلاحات واقعی چطور کف خیابان و در زندان جان خود را خطر می‌کردند. نامزدی و انتخاب شدن خاتمی تنها به نفع اصلاح‌طلبان (به عنوان یک حزب) است و نه مردم. آن‌چه مردم می‌خواهند نه خاتمی می‌تواند براورده سازد و نه هیچ اصلاح‌طلب دیگری به جز موسوی و (تا حدودی) کروبی. در نتیجه اگر اصلاح‌طلبان به فکر حضوری همراه با منفعت برای مرد هستند بهتر است به فکر آزاد کردن موسوی و کروبی و نامزد کردن مجدد آنان باشند. اگر خاتمی می‌تواند نامزد انتخابات شود، چرا موسوی نباید بتواند؟

اگر خاتمی بیاید

1-      در سناریو اول (حضور خاتمی، غیاب مشائی) گویا نویسنده دچار این اشتباه شده که موسوی با خاتمی فرقی ندارد و در نتیجه جنبش سبز همانطور که با جان و دل (در حد خودش) از موسوی حمایت کرد از خاتمی نیز حمایت خواهد کرد. اما این تصور به دو دلیل غلط است. اول اینکه موسوی بر خلاف خاتمی و به شکلی کاملا مشهود جربزه‌ی سیاسی خود را نشان داد. بسیاری از مردم، دقیقا به دلیل اینکه موسوی مانند خاتمی بزدل و سر به زیر نبود از او حمایت کردند. یکی گرفتن خاتمی با موسوی عملا جفایی سنگین و غیرقابل بخشش به مردی است که مرزهای اصلاح‌طلبی را مجدد تعریف کرد و به آن روح و حیاتی دوباره بخشید. دوم این‌که در شکل‌گیری جنبش سبز نباید نقش آنانی که از خود شخص موسوی (به دلیل سوابقش در زمان خمینی) حمایت می‌کردند را نادیده گرفت. خاتمی نه جربزه‌ی موسوی را دارد و نه خدمات دوران «طلائی» را در کارنامه‌اش. در نتیجه شاید فرقی میان احمدی نژاد و مشائی نباشد (که هست) اما میان خاتمی‌ای که پس از آن همه بگیر و ببند و قتل و شکنجه حامیان جنبش سبز به دماوند خزید تا رای خود را داخل صندوق بیاندازد و موسوی‌ای که در عمل از تمام دار و ندار و جان و خانواده‌اش برای جنبش سبز مایه گذاشته تفاوت از زمین تا آسمان است.
2-      در سناریو دوم (حضور خاتمی، رد صلاحیت مشائی) و سوم (حضور خاتمی، تایید صلاحیت مشائی) نیز نویسنده به این امر توجه ندارد که اصلاح‌طلبان در اوج قدرت سیاسی و در اوج حمایت مردمی نه تنها از عهده‌ی خواسته‌های مدنی و (تا حدی) اقتصادی مردم برنیامدند کنند بلکه کار را به جایی رساندند که ظهور پوپولیستی به نام احمدی نژاد با کمترین هزینه‌ی ممکن برای آنان میسر گردید. حال چگونه است که انتخاب شدن خاتمی می‌تواند به جریان دموکراسی در کشور کمک کند؟ برنامه‌ی آقای خاتمی برای «تدارکات‌چی» نبودن رژیم (آن هم در زمانی که رژیم تنها دلیلش برای توجه به اصلاح‌طلبان همین ماله‌کشی و فراهم کردن تدارکات است) دقیقا چیست؟ به نظرم اگر خاتمی قصد انتخاب شدن برای مردم را دارد اول از همه باید تکلیفش را با این پرسش روشن کند؟ برنامه‌اش برای اینکه از منسب «جا گرم کن» برای «قبله‌ی عالم» به یک رییس جهمور قوی که خواسته‌های مردمش را در دستور کار قرار داده چیست؟
من نیز با نویسنده موافقم که شاید بهترین سناریو برای خاتمی این باشد که برای نامزدی ثبت نام کند، اما رد صلاحیت شود. در آن حالت رژیم ماهیت تمامیت‌خواهانه‌ی خود را بیشتر بروز خواهد داد (علیرغم میل برخی دوراندیشان داخل رژیم) و رویارویی رژیم با «غیرخودی‌ها» تمام عیار خواهد شد و تعین تکلیف نهایی سریع‌تر اتفاق خواهد افتاد. هر چند که هزینه اجتماعی و مردمی این رویارویی قطعا بالا خواهد بود. اما موضوع اینجاست که اگر خاتمی وارد این بازی شود، با توجه به مزایایی که کاندید شدن خاتمی برای رژیم خواهد داشت، آیا واقعا او را رد صلاحیت خواهند کرد؟ به نظرم پاسخ را باید در خط و نشان‌هایی که رژیم مدتی است برای خاتمی می‌کشد جستجو کرد. اگر خاتمی ثبت نام کند، تایید صلاحیت او منافع درونی‌ بسیاری برای رژیم به بار می‌آورد، اما از طرفی هزینه‌هایی که این کار بر حامیان مردمی (بدنه‌ی بسیج و سپاه که به خامنه‌ای اعتقاد راسخ دارند) دارد کم نخواهد بود. به نظر می‌رسد که چنگ و دندان نشان دادن‌ها صرفا برای این است که خاتمی را از ثبت نام منصرف کنند تا رژیم در دوراهی سخت انتخاب میان رد یا تایید صلاحیت وی نمانند. در واقع این دوراهی، شکاف میان خامنه‌ای و باقی هسته‌ی قدرت را آشکار خواهد کرد چرا که نظر آن‌ها در مورد خاتمی یکسان نخواهد بود. با این همه، نظر دادن در این مورد بسیار دشوار است و به دینامیک قدرت در درون هسته مرکزی اقتدارگرایان برمی‌گردد. اگر خامنه‌ای به شخصه این دینامیک را هدایت کند احتمال تایید صلاحیت خاتمی بسیار بیشتر از این خواهد بود که سران سپاه و بسیج برای رد صلاحیت خاتمی تعیین تکلیف کنند.
به هر حال هزینه‌ی ثبت نام خاتمی این است که ممکن است تایید صلاحیت شود و به تمام دلایل فوق، تایید صلاحیت وی در بهترین حالت ممکن است به کام حزب اصلاح‌طلبان تمام شود و در بدترین حالت سناریو 88 دوباره تکرار شود که در هر صورت بازنده‌ی اصلی مردم خواهند بود.
با این تفاسیر بهترین تصمیم در مورد ثبت نام خاتمی برای نامزدی انتخابات، ثبت نام در آخرین لحظه‌ی ممکن است چرا که باید فرصت داد تا دید رقیبان و به خصوص احمدی‌نژاد با چه برگی بازی می‌کند. هر چند که قطعا آنان نیز منتظر خاتمی و باقی اصول‌گرایان هستند تا پس از ارزیابی صحنه وارد شوند. اما صبر کردن تا لحظه‌ی آخر تنها کار عاقلانه است که همه به آن اذعان دارند. دقیقا به همین دلیل است که هنوز هیچ گروه و حزبی به شکل رسمی و جدی وارد نشده و سه ماه پیش از انتخابات اساسا معلوم نیست چه کسانی کاندید خواهند شد.و شاید به همین دلیل خطرناک بودن بازی و نیاز به موقعیت‌سنجی بسیار حساس است که ناظر تیزبینی چون کرباسچی از هم اکنون توصیه کرده که خاتمی و هاشمی وارد این بازی نشوند، با این‌که هاشمی به مراتب زیرک‌تر و موقعیت‌سنج‌تر از خاتمی است.

۱۳۹۱ اسفند ۶, یکشنبه

تحریمهای اقتصادی ایران از دیدگاه علمی و اخلاقی – بخش دوم: اثر تحریمها بر دموکراسی و حقوق بشر


در بخش اول این نوشتار نشان دادم که بر اساس تحلیلهای علمیِ تحریمهای یکصد سال اخیر، احتمال توقف فعالیتهای هستهای و تروریستی نظام جمهوری اسلامی صرفا با توسل به تحریم تقریبا برابر صفر است. اما این بدان معنا نیست که تحریمها بی اثرند. اتفاقا تحریمها در دو حوزه اثر منفی بسیار مهمی بر جای میگذارند. اول در حوزه اقتصادی جامعه و وضعیت معاش و زیست مردم، دوم بر روند شکلگیری دموکراسی و حقوق بشر در جامعهی استبدادزدهی ایران. در این بخش از مقاله به بررسی اثر زیانبار تحریمها بر دموکراسی و حقوق بشر در کشور هدف تحریم و به خصوص در ایران پرداخته میشود.
بر اساس متداولترین مدل نزد پژوهشگران سیاسی فشار اقتصادی ناشی از تحریمها با ایجاد نارضایتی در مردم و تزلزل سیاسی در حاکمیت، رژیم هدف را مجبور به تن دادن به درخواستهای تحریمکنندگان میکنند. طبق این مدل فشار اقتصادی حاصل از تحریمها سبب شکلگیری مقدار قابل توجهی ناامیدی و نارضایتی در شهروندان عادی میشود چرا که تحریمها همواره ایجاد و تشدید فقر، بیکاری، و شکاف در توزیع درآمد میشود[1]. در سطحی دیگر، تحریمها سبب میشود که منابع مالی و نظامی رژیم تحلیل رود و در نتیجه حامیانِ رژیم در داخل بهرهی مالی کمتری نصیبشان شده و حمایتشان کاهش یابد. همچنین قدرت نظامی رژیم به طور عمومی کاهش یافته و در نتیجه قدرت سرکوبگری رژیم کاهش مییابد. در نتیجهی این عوامل، عدم حمایت گروههای وابسته به رژیم که از بهرهی اقتصادی پیشین ناکام مانده اند و اعتراضات مردم درمانده، به رژیم فشار آورده و آن را مجبور به پذیرش درخواستهای تحریمکنندگان میکنند. حال اگر خواستهی تحریمکنندگان تغییر رژیم و برقراری دموکراسی باشد، مکانیزم مذکور موجب ایجاد یک دولت دموکرات در کشور تحریم شده خواهد شد. این مدل را میتوان «مدل سادهلوحانه» نامید چرا که بر اساس فرضهای خامی استوار است که در عمل درست نیستند. در انتهای بخش اول این نوشتار اشاره شد که دلیل اینکه نارضایتی تودههای مردم از تحریم در یک حکومت خودکامه نمیتواند منجر به تغییر حکومت گردد این است که اساسا در حکومتهای خودکامه و تک صدایی (مانند جمهوری اسلامی)، مجرایی برای بیان خواستهها و صداهای مردم وجود ندارد. همچنین در مورد ایران و کشورهای دیکتاتوری دیگر مانند کره شمالی، عراق، و کوبا بسیار خام اندیشی است اگر تصور شود که تنها عامل حمایت رژیم توسط گروههای خاص انگیزههای مالی است. درستتر آن است که گفته شود انگیزههای مالی (مانند رانتهای مالی و امتیازات ویژهی فراقانونی) تنها یکی از عوامل است. در جمهوری اسلامی نباید عامل اعتقادیِ «مبارزه با دشمنان اسلام» را نادیده گرفت چرا که هر کجا انگیزه مالی برای حامیان رژیم کمرنگ شده است، انگیزهی اعتقادی اهمیت بیشتری یافته است. همچنین هیچ دلیلی وجود ندارد که قدرت سرکوب داخلی رژیم با کاهش دسترسی رژیم به منابع مالی کاهش یابد، همچنان که وضع ایران و کره شمالی و عراق نشان داده است که اتفاقا روند برعکس خواهد بود. مدل سادهلوحانه از آن نظر سادهلوحانه است که فرض را بر این گذاشته که اثر تحریم و نحوهی بیان خواستهها و مکانیزم گردش قدرت در تمام انواع حکومت (خودکامه یا دموکراسی) به یک شکل است. در حالی که اینطور نیست.
تاریخ تحریمهای اقتصادی نشان میدهد که تحریم انگیزهی قویای به رهبر رژیمِ تحریمشده میدهد تا سرکوبگری سیاسی را افزایش دهد چرا که تسلیم شدن در برابر خواست کشورهای بیگانه، مشروعیت و اقتدار رژیم را بسیار خدشهدار خواهد کرد و هزینههای داخلی آن بسیار زیاد خواهد بود. در مورد ایران، توجه به این نکته ضروری است که اقتدار و عظمت رژیم جمهوری اسلامی از همان ابتدای تاسیس با دشمنی علیه غرب و به ویژه آمریکا پیوندی ناگسستنی داشته است. تسلیم آمریکا شدن آنچنان خدشهای بر اقتدار و شکوه نظام وارد خواهد کرد که بعید نیست هزینههای آن کل رژیم را سرنگون سازد. در مورد اهمیت تسلیم نشدن در برابر غرب و آمریکا همین نکته بس که تا وقتی آیت الله خمینی حکومت را در دست داشت، مذاکره با آمریکا همطراز با ارتباط و تبانی با شیطان و شاید بدتر از آن بود چرا که نشانهی ضعف و تسلیم حکومت خدا بود. در نیتجه برای حفظ اقتدار و مشروعیت، دکترین اصلی نظام جمهوری اسلامی عدم تسلیم در برابر تحریمها ست. و در این راه افزایش سرکوبگری نه تنها بد نیست، بلکه ضروری است.
علاوه بر این، اعمال فشار توسط تحریمها به مثابه علامت مثبتی برای گروههای مخالف رژیم تلقی میگردد. در واقع گروههای مخالف رژیم، فشار خارجی علیه رژیم را به مثابه مشروع دانسته شدن خواستهی خود (یعنی سرنگونی و تغییر رژیم) تلقی کرده و در نتیجه جوانههای اعتراض با سرعت بیشتری رشد میکنند. بررسیهای تاریخی نشان میدهد که احتمال افزایش ناپایداری سیاسی رهبران کشورهای تحت تحریم با افزایش فشار تحریمها بیشتر میشود[2]. اما نتیجهی این ناپایداری سیاسی در مورد رژیمهای دموکرات بسیار متفاوت از رژیمهای دیکتاتوری میباشد. در رژیمهای دموکرات، ناپایداری سیاسی حاصل از تحریم موجب افزایش تحرکات سیاسی و تکثر عقاید بیشتر شده و احتمال تغییر در رفتار رژیم یا تغییر کل رژیم به شیوهای مبتنی بر دموکراسی بیشتر است. به همین دلیل است که تحریم علیه رژیمهای دموکرات همواره با موفقیت بیشتری همراه بوده است و بدون دخالت نظامی یا شبه نظامی نتیجه مطلوب حاصل شده است[3]. اما در مورد رژیمهای دیکتاتوری، این ناپایداری سیاسی سبب افزایش سرسختی رهبران و سرکوب مخالفان میشود. به عبارت دیگر، رژیمهای دیکتاتوری تحت فشار تحریم، سرکوبگرتر شده در حالی که رژیمهای دموکرات تحت همان فشار متحولتر و به لحاظ سیاسی بازتر میشوند.
نکتهی دیگر این است که در اثر تحریمها کنترل منابع حساس مورد نیاز جامعه مانند انرژی و غذا بیش از پیش در دست رژیم خواهد افتاد چرا که کنترل هوشمندانهی منابع به هنگام تحریم موقعیت رژیم را تقویت خواهد کرد. دست و پا زدن رژیم جمهوری اسلامی برای کنترل بیش از پیش قاچاق سوخت، نوسانات ارز، و چیزی که از آن به عنوان احتکار اقلام ضروری نام میبرند، نه به خاطر افزایش رفاه و راحتی مردم که برای حفظ کنترل منابع و در نتیجه تضمین بقای کل رژیم قابل فهمتر است. با این کار رژیم هم میتواند فشارها را به سمت مردم هدایت کند و هم در عین حال آنها را وابسته به خود میسازد و مقدار فشار را همواره تحت کنترل دارد. در کنار این کنترل هوشمندانه، رژیم ماشین سرکوب خود را نیز باید فعالتر از پیش نگاه دارد چرا که هرگونه آگاهسازی و اعتراض مدنی و غیرمدنی علیه دولت، کل سیستم نظارتی و کنترلی را متزلزل میسازد. در این ساز و کار، هر گروهی که بیشتر به حکومت چسبیده باشد و آن را حمایت کند از منافع بیشتری برخوردار خواهد شد و عموم مردم که به گروه سیاسی خاصی تعلق ندارند و عملا نقش «جاخالی پرکن» برای رژیم ایران را بازی میکنند بیشترین ضرر را متحمل میشوند.
بررسیهای عددیِ درسون پکسِن و کوپر دروری نشان داده است[4] که گمانهزنیهای فوق در مورد نقش تحریم در افزایش سرکوبگری سیاسی و در نتیجه اضمحلال و تخریب دموکراسی در کشور تحریمشده صحت دارند. پکسن و دروری تغییرات دو شاخص بسیار متداول را در کشورهای تحریمشده بررسی کردند. شاخص اول «شاخص دموکراسیِ خانهی آزادی» (Freedom House’s Index of Democracy) نام دارد که شاخصی در مقیاس 2 تا 14 است که ترکیبی از آزادیهای مدنی و حقوق سیاسی بوده و نشانگر سطح دموکراسی در یک کشور است (هر چه شاخص به 14 نزدیکتر باشد، سطح دموکراسی بالاتر است). شاخص دوم برای نشان دادن سرکوب سیاسی، «شاخص حق تمامیت فیزیکی» (Physical Integrity Rights Index) نام دارد که در مقیاس 0 تا 8 ارائه میشود و بیانگر رعایت حقوق بشر توسط یک رژیم میباشد (0 نشان دهندهی عدم رعایت مطلق حقوق بشر و 8 نشانگر بیشترین میزان رعایت میباشد). با درنظر گرفتن ملاحظات روششناختی، بررسیهای پکسن و دروری در مورد تحریمهای بین سالهای 1972 تا 2000 نشان داد که:

1)     تحریمها باعث افت بسیار قابل توجه (حدود 37 درصد) در شاخص دموکراسی میشوند.
2)     شاخص دموکراسی در مواردی که هدف از تحریم تغییر بنیادین رژیم، توسعه حقوق بشر، توسعه دموکراسی، و سرنگونی دیکتاتوری بوده از مواردی که هدف تحریم چیزهای دیگری بوده (مانند اهداف سیاسی و اقتصادی معمولی) افت بیشتری داشته. بدین معنا که اگر هدف از تحریم توسعه دموکراسی در کشور هدف باشد، واکنش سرکوبگرانهی رژیم شدیدتر خواهد بود و در نتیجه اثر منفی تحریم بیشتر میباشد.
3)     تحریم باعث کاهش شدید شاخص حقوق بشر (حدود 54 درصد) در کشور تحریم شده میشود.
4)     اگر هدف از تحریم توسعه دموکراسی و حقوق بشر در کشور هدف باشد، افت شاخص حقوق بشر بیشتر خواهد بود. در نتیجه، دفاع و ترویج حقوق بشر به عنوان هدف تحریم، نتیجهی منفی بیشتری بر حقوق بشر خواهد داشت.
پکسن و دروری همچنین میزان متوسط اثر تحریمها بر دو شاخص مذکور را در یک دورهی 15 ساله (5 سال پیش از اعمال تحریم و 10 سال پس از اعمال تحریم) محاسبه و در نمودارهای زیر ارائه کردند. این نتایج در جدول 1 و نمودارهای 1 و 2 نشان داده شده است.



شاخص دموکراسی
شاخص حقوق بشر
وضعیت پیش از تحریم
وضعیت پس از تحریم
وضعیت پیش از تحریم
وضعیت پس از تحریم
تمام انواع تحریم ها
8.12
5.14
5.26
2.41
تحریم به هدف دموکراسی و حقوق بشر
8.12
4.97
5.26
2.35
تحریم به سایر اهداف
8.12
5.3
5.26
2.46
جدول 1- اثر تحریمهای مختلف بر دموکراسی و حقوق بشر



 نمودار 1- اثر تحریم بر دموکراسی



نمودار 2- اثر تحریم بر شاخص حقوق بشر


همانطور که از نمودارهای 1 و 2 و جدول 1 مشخص است نتیجه این است که فشار تحریمهای اقتصادی آثار منفی بسیار بر دموکراسی و حقوق بشر در کشور هدف را دارد به ویژه اینکه اگر هدف از تحریم تغییر سیاستهای کلان و بنیادین کشور هدف (مانند وضعیت ایران)، یا تغییر رژیم یا ترویج دموکراسی و حقوق بشر در کشور هدف باشد. دلیل این امر، واکنش رژیم حاکم به شکل افزایش سرکوب سیاسی برای حفظ مشروعیت، بقا، و اقتدار خود است. یافتههای پکسن و دروری بعداً، به صورت مستقل و با روشی متفاوت و دقیقتر توسط پژوهشگران دیگر [5] تایید شد.
پکسن و دروری در پژوهش بعدی خود با استفاده از دادههای آماری تحریمها یک مدل لجستیکی توسعه دادند و بر اساس آن اثر تحریم بر دموکراسی در کشور تحریم شده محاسبه میشود. بر اساس این مدل، وقتی که دامنهی تحریمها محدود باشد کاهش سطح دموکراسی در جامعه بسیار کم است اما هنگامی که تحریمها فراگیر باشد (مانند وضعیت ایران) کاهش شدیدی در سطح دموکراسی مشاهده میشود[6]. نتایج این مدل در نمودار 3 نشان داده شده است.



نمودار 3- اثر تحریمها محدود و فراگیر بر سطح دموکراسی در کشور تحریم شده


از جملهی عناصر ضروری دموکراسی که مستقیما بر اثر تحریمها در ایران از دست خواهد رفت (و در واقع رفته است) آزادی مطبوعات و بیان میباشد. سرکوب روزنامهها و روزنامهنگاران و اندیشمندان و روشنگران سیاسی در سالهای اخیر که تحریمها تشدید شده است، نشان از افزایش حجم و شدت سرکوب بر اثر تحریمها دارد (که البته تحریمها تنها دلیل آن نمیباشند، اما نمیتوان نقش پررنگ آنها را انکار کرد). پکسن در مقالهای که در سال 2010 منتشر کرد[7] نشان داد که چگونه تحریمها به شدت بر آزادی بیان و مطبوعات در کشور هدف اثر میگذارد. او با انتخاب شاخص آزادی مطبوعات که توسط خانهی آزادی (Freedom House) در «پیمایش آزادی مطبوعات» (Freedom of the Press) محاسبه و منتشر شده است و بررسی آن برای کشورهای تحریمشده، اثر تحریم را بر آزادی مطبوعات نشان داد. بررسی آماری و مدل لجستیکی او نشان میدهد که وقتی کشوری تحت تحریم قرار میگیرد احتمال «آزاد نبودن» مطبوعات به طور متوسط بیش از دو برابر خواهد شد. این امر نشان میدهد که تحریم، مغز متفکر و تریبون جریان دموکراسیخواهی را به طور نامستقیم هدف قرار میدهد. در واقع، تحریم بهانهای به دست رژیم خودکامه و دیکتاتور میدهد که تمام فعالیتهایی که به نوعی تضعیف قدرت حاکم محسوب میشود را سرکوب نماید، حتی اگر آن حرکتها و فعالیتها در نهایت به نفع کل کشور باشد.
در یک جمعبندی میتوان گفت که همانطور که مانوئل اوشلین، استاد اقتصاد دانشگاه برن، در یک پژوهش تحلیلی به درستی نشان داده است، سطح ناآرمی و نارضایتی اجتماعی و سیاسی که آستانهی تزلزل و تغییر رژیمهای دیکتاتور تحت تحریم محسوب میشود آنقدر بالاست که پیش از رسیدن به آن سطح، عموم مردم اساسا علاقه و انرژی خود برای تغییر رژیم را از دست داده اند، و اگر نداده باشند آن رژیمی که در پسِ رژیم دیکتاتوری خواهد آمد به هیچ وجه نمیتواند دموکراتتر باشد[8]. این مورد دربارهی جمهوری اسلامی کاملا صدق میکند خصوصا اینکه سیاست «زمین سوخته» از مهمترین سیاستها جمهوری اسلامی در مواجه با قدرتهای خارجی (به ویژه در لبنان و سوریه و عراق) بوده است. بدان معنا که اگر قرار باشد رژیم در برابر تحریمها سر تعظیم فرود آورد، پیش از آن کار را بدانجا خواهد رساند که اثری از مدنیت و دموکراسیخواهی در جامعهی پس از خود باقی نماند.
نکتهی آخر اینکه آنان که تصور میکنند که میتوان به واسطهی تحریمها رژیم استبدادی اسلامی را ساقط کرد و به جای آن یک رژیم دموکرات بهتر ساخت، بهتر از نگاهی به تاریخ سیاسی دنیا در یکصد سال اخیر بیاندازند تا متوجه شوند که تحریم وقتی علیه یک رژیم خودکامه به کار میرود، در واقع در جهت تقویت و ستبرسازی آن کمک میکند. آن چه که احتمال آن بیشتر میرود این است که اگر (با کمک تمهیدات نظامی) رژیم جمهوری اسلامی سقوط کند، قطعا در اثر تخریبهای مدنی، اقتصادی، و سیاسی تحریمها رمقی و فرصتی برای ساخت دموکراسی باقی نخواهد ماند. نتیجهی این بحث این نیست که در نتیجه باید شکر رژیم مستبد اسلامی را به جای آورد چرا که رژیم بعدی مستبدتر و خودکامهتر خواهد بود، بلکه نتیجه این است که به شکلی منطقی و با برهان و دلیل کافی با تحریمهایی که در حال کلفت کردن گردن رژیم اسلامی و نحیف و ضعیف کردن عموم مردم و جریانهای دموکراسیخواه در ایران است مخالفت شود. رویای باطلی که عدهای از مخالفان رژیم مستبد جمهوری اسلامی با حمایت بی چون و چرا از تحریمها در سر میپرورانند راه به هیچ نظام بهتری از نظام فعلی نخواهد برد.

منابع و مراجع



[1] See Susan H. Allen, "Rallying Cry? Economic Sanctions and the Domestic Politics of the Target State," PhD dissertation, Emory University, 2004. And D. Peksen, "Better or Worse? The Effect of Economic Sanctions on Human Rights," Journal of Peace Research 46.1 (2009).

[2] N. Marinov, "Do Economic Sanctions Destabilize Country Leaders?," American Journal of Political Science 49.3 (2005).

[3] Ibid.  and Dan G. Cox and A. Cooper Drury, "Democratic Sanctions: Connecting the Democratic Peace and Economic Sanctions," Journal of Peace Research 43.6 (2006).

[4] D. Peksen and A.C. Drury, "Economic Sanctions and Political Repression: Assessing the Impact of Coercive Diplomacy on Political Freedoms," Human Rights Review 10.3 (2009).

[5] See I. Nixon, "Economic Sanctions and Autocratic Repression," Georgetown Uuniversity, 2012. And J. Browne, The Effect of Economic Sanctions on Political Repression in Targeted States (Working Paper, 2011).

[6] Dursun Peksen and A. Cooper Drury, "Coercive or Corrosive: The Negative Impact of Economic Sanctions on Democracy," International Interactions 36 (2010).

[7] D. Peksen, "Coercive Diplomacy and Press Freedom: An Empirical Assessment of the Impact of Economic Sanctions on Media Openness," International Political Science Review 31.4 (2010).

[8] , Targeting Autocrats: Economic Sanctions and Regime Change.