موضع من
در انتخابات پیش رو، رای دادن به هاشمی یا هر فردی که او تایید کند است. دلایلم را
پستر خواهم نوشت اما متن زیر را مینوسیم تا نشان دهم حمله و هجمه علیه رای
ندهندگان در غالب استدلالات عریض و طویلی که اخیرا باب شده، خود تا چه حد از انصاف و
دموکراسی (که اگرچه دغدغه اصلی رای دهندگان نیست، اما دست کم آرمان تمامی آنها ست)
به دور است. دو مشکل اصلی در استدلالات وجود دارد، یکی اینکه استدلالگران (رای
دهندگان) خود را دانای کل دانسته و مرتب بر طبل عقلانی بودن انتخاب میان بد و بدتر
بدتر میکوبند، دوم اینکه استدلالات خیلی کلی و عمومی هستند و برای شرایط انتخابات
فعلی مناسب نیستند.
1- حق
رای ندادن: معروف است (دست کم در جوامع غربی) که رای دهندگان برای اثبات حقانیت
خود از روشی معکوس استفاده میکنند تا بهره نبردن از مزایای زندگی اجتماعی مناسب با
شان شهروندان را به پای رای ندادن و عدم مشارکت در انتخابات بگذارند. به همین جهت
گفته شده است که «اگر رای نمیدهی، پس شکایتی نکن». این حکم بر مبنای این پیشفرض
است که آنها که رای میدهند ذاتا با فضیلتتر بوده و در نتیجه برای بهره بردن از
مزایای دموکراسی شایستهتر اند. تفسیر دیگری از این حکم این است که رای دادن تحت
هر شرایط و هر وضعیتی، حتی اگر امید به عدم تقلب و تخلف گسترده در انتخابات چیزی
نزدیک به صفر باشد، همواره و همیشه بهتر است از رای ندادن و نتیجه ضمنی آن است که
آنان که رای نمیدهند لیاقت بهره بردن از دموکراسی آنطور که میخواهند را ندارند
چرا که اولین قدم در راه اثبات شایستگی برای منتفع شدن از دموکراسی رای دادن است.
اما این گروه از فضلفروشان غالبا از یاد میبرند که رای ندادن یک حق شهروندی است و
نه یک وظیفه اخلاقی یا سیاسی (حتی وقتی که مشائی و جلیلی کاندیداهای رقیب باشند
این حکم صادق است). یکی از متداولترین توجیهات این گروه این است که چون اینجا
ایران است و چون ایران با کشورهای دموکرات فرق و فاصله زیادی دارد پس حرف زدن در
مورد حق رای ندادن بی معناست. مخالفت من با نادیده گرفتن حق رای ندادن و سرکوفت
زدن به آنهاییست که به هر دلیلی نمیخواهند رای بدهند. مخالفت من با گفتمانی است
که رای ندادن را مساوی احمق بودن، کلبی مسلک بودن، بی خاصیت بودن، بی عقل بودن،
خارج نشین و خوش نشین بودن، و حتی طرفدار دیکتاتوری بودن تلقی میکند. حرف من این
است که این گفتمان خود تولید کنندهی نوعی دیکتاتوری از نوع فاخر و «عقلمحور» است
که رای دادن را تحت هر شرایط و هر وضعیتی «تنها» عامل مورد نیاز برای اقامهی
عدالت و دموکراسی میانگارد (یعنی رای دادن (و نه انتخابات) برای دموکراتیزه شدن
شرطی است کافی و لازم). بحث این است که حتی در ایران که دیکتاتوری درختی است تناور
و فاصله با دموکراسی بسیار زیاد است، نباید حق رای ندادن را به نام «عقل» سرکوب
کرد. اول اینکه، از نگاه حق و حقوق شهروندی، رای دادن همانقدر قابل دفاع است که
رای ندادن. و به تبع آن، حمایت و دعوت از یک فرد برای کاندید شدن برای اشغال سمت
ریاست دولت، همانقدر قابل دفاع است که عدم حمایت و دعوت نکردن و نیز تبلیغ و تشویق
سایرین به رای ندادن. سرزنش کردن یک شهروند به دلیل ر ای ندادنش دقیقا مانند این است سایرین را به دلیل رای دادن به یک
کاندیدای «بیلیاقت» مورد بازخواست قرار دهیم. مثلا، نکوهش افراد برای رای ندادن
در انتخابات ریاست جمهوری 84 و 88 دقیقا مانند آن است که آن دسته از ایرانیانی که
به احمدینژاد رای داده اند را احمق خطاب کنیم یا به آنان توهین کنیم. در نتیجه هر
دو، به نوعی مروج ستمگری بر افراد هستند. ستمی که حق انتخاب آنان را نشانه گرفته
است و با پیوند زدن این موضوع به غیر عُقلائی بودن آنان، سعی در توجیه تحقیر این
دسته از شهروندان دارد. نوعی استبداد است که ریشه در به رسمیت نشناختن حق فردی
مردم در رای ندادن (یا رای دادن به هر ابلهی که میخواهند) دارد. شما بگویید تفاوت
این استبداد با آن که با دزدیدن رای مردم، حق آنان در انتخاب را به رسمیت نمیشناسد
چیست به جز اینکه اولی فعلا دستش به جایی بند نیست تا دمار از روزگار مردمی درآورد
که رای نمیدهند؟ اما این نکوهش و سرزنش، در هر صورت چهرهای مقدسنما دارد چرا که
فرضش بر این است که رای دادن همواره فضیلتی سیاسی و اجتماعی محسوب میشود و نشان
از عُقَلائی بودن رای دهنده دارد. البته، فرض دیگر این دست احکام این است که در
جامعه، رای دهندگان ایده آلی به شکل بالقوه وجود دارند که مشخصهی بارز آنان
توانایی در پیشبینی آینده بر مبنای اصول عقلی، توانایی تغییر آینده به سمت وضعیت
مطلوب، و نیز مبرا بودن آنان از خطا است. در نیتجه کسی که این بالقوه را به هر
دلیلی به بالفعل تبدیل نمیکند (یعنی کسی که رای نمیدهد یا رای به ابله میدهد)
نمیتواند شکایتی داشته باشد و از مزایای دموکراسی به اندازه آنان که رای داده اند
نباید برخوردار باشد. البته موضوع این است که چنین رای دهندگانی وجود خارجی ندارد،
اما متاسفانه آن دار و دستهی رایدهندهی فخر فروش همواره بر فضیلت ذاتی خود
پافشاری میکنند.
2- نکته
دوم اینکه، فرض این گروه فخرفروش «عاقل»نما این است که شرکت در انتخابات معنایش
انتخاب کردن است، اما شرکت نکردن در انتخابات معنایش انتخاب کردن نیست. یعنی، رای
ندادن مصداقی از انتخاب کردن نیست و در نتیجه برابر با منفعل بودن یا کلبی مسلکی
است. پرسش اینجاست که کدام عنصر در انتخابات در ایران در وضعیت فعلی و پس از سال
88 معنای انتخاب کردن را میرساند؟ پاسخ احتمالی: انداختن رای در صندوق! یعنی،
تفسیر تحت الفظی از واژهی انتخاب! اما موضوع این است که صرف انداختن رای در صندوق
کافی نیست تا او را بافضیلتتر و محقتر بر دموکراسی بدانیم چرا که به راحتی میتوان
نشان داد که رای دهندگان گزینهی دیگری به جز انتخاب کردن کاندیدای مورد نظر
ندارند (همانطور که من در مورد رای دادن خودم میاندیشم) و توسل به گفتمان انتخاب
تنها مکانیزمی ست برای عاقلانه نشان دادن رفتار آن گروه. واقعیت این است که گروههای
عظیمی از مردم ایران پس از 88 از انتخابات در جمهوری اسلامی سرخورده و تحقیر شده
اند. در این بین برخی هستند که تحمل پذیرش این حقارت را ندارند، اما از طرفی قدرت
تغییر وضعیت را نیز ندارند، پس به گفتمان «انتخاب» متسول میشوند تا قادر به بقا
باشند. برخی از اصلاحطلبان در این دسته جای میگیرند. برای این افراد حرف زدن و
نازیدن به «حق انتخاب» هرچقدر که کم و کوچک و بیمعنا باشد، تنها تکنیکی است آنان
را قادر میسازد در زیر بار سنگین و کمرشکن تحقیر انتخابات 84 و 88 زنده بمانند.
تلاش این گروه و توسل آنان به گفتمان «حق انتخاب» مانند تلاش فاحشهای است که برای
بقا در جامعهای که شیرهی جان و روان او را مکیده و او را همچون شیئ در دستان
قوادان و صاحبان فاحشهخانه و مشتریها انداخته، به این استدلال متوسل میشود که
«من انتخاب کرده ام که فاحشه باشم!» موضوع اول این است که آیا آن فاحشه، آلترناتیو
دیگری هم داشته؟ و دوم اینکه حتی اگر آلترناتیو داشته، آیا انتخاب فاحشه بودن این
حق را به دیگران میدهد که هر ظلم و ستمی را بر او روا بدارند؟ مشابه همین، باید
پرسید آنان که همواره و همیشه رای دادن را بهتر از رای ندادن میدانند، مگر به
آلترناتیو دیگری اندیشیده اند؟ اساسا مگر در جمهوری اسلامی به جز رای دادن ریاست
جمهوری آلترناتیو دیگر برای تغییر وضعیت ممکن وجود داشته است؟ مثلا رفراندوم (حتی
در مواردی همچون انرژی هسته ای) چرا هیچگاه جزء آلترناتیوهای رسمی جمهوری اسلامی
نبوده؟ حال وقتی که آلترناتیو دیگری ممکن نبوده، فضیلت شمردن انتخاب و شرکت در
انتخابات چه معنایی دارد؟ نکته اینجاست که این حق رای دادن (که از طرف حکومت به
مردم داده شده)، دلیل نمیشود که این حکومت هر ظلم و ستمی که میخواهد به
شهروندانش اعمال کند (مانند نظارت استصوابی، یا تخلف و تقلب در انتخابات). حق
انتخاب دلیل نمیشود که شورای نگهبان و سپاه و بسیج و خامنهای و دفتر خامنهای و
هزار و یک سازمان موازی دیگر، در صلاحیت و عدم صلاحیت کاندیداها و نیز صحت و عدم
صحت انتخابات خودسرانه اعمال قدرت کنند. اینکه بگوییم ما انتخاب میکنیم که در
انتخابات جمهوری اسلامی شرکت کنیم و همین فضیلتی عقلانی و دموکراتیک به حساب میآید،
به نظرم، مانند این است که فاحشهای از زور ظلم و ستم مشتریان و قوادان به خود
دلداری بدهد که «من فاحشگی را انتخاب کرده ام» لُب کلام اینکه توسل به گفتمان «حق
انتخاب» در وضعیت فعلی برای اثبات ضرورت شرکت در انتخابات و نیز برای نفی هر عمل
دیگری (اعم از اعتراض مدنی، اعتراض خشونت آمیز، مبارزه مسلحانه، قهر سیاسی، و ...)
صرفا مکانیزمی است برای بقای آنان که با هر انتخابات بیشتر به حاشیه رانده شده اند
و بیشتر مورد تجاوز رژیم قرار گرفته اند اما هنوز دلشان به این خوش است که حق
انتخاب دارند.
3- انفعال-عدم
انفعال: از جمله استدلالات رایدهندگان این است که رای ندادن نوعی انفعال است و
رای دادن در واقع بیرون آمدن از این انفعال محسوب میشود. و چون برای رای دهندگان
«طبیعتا» عدم انفعال همواره بهتر از انفعال است پس رای دادن بهتر است از رای
ندادن. حتی اگر بپذیریم که رای ندادن مساوی با بیعملی است (نمیخواهم وارد بحثهای
فلسفی شوم، اما نشان دادن خلاف این امر کار چندان دشواری نیست)، اینکه کسی از
طرفداران رای دادن به هاشمی ادعا کند که رای دادن هیچگاه نتیجه بد نداشته است
ادعایی است که همواره صادق نیست. تجربههای رای دادن در جمهوری اسلامی، اتفاقا
نشان می دهد که رای دادن به شکل کلی همواره هم به نفع جناح ضد-راست (در وضع فعلی
شامل اصلاح طلبان، کارگزاران، هاشمی، و همه آنها که پس از احمدی نژاد از دور قدرت
به شکل سیستماتیک حذف شدند) نبوده است . مثلا شکست مفتضحانه و تاریخی اصلاحات و
سازندگی و ملی-مذهبیها همه با هم در دور دوم انتخابات سال 84 نتیجه مشارکت مردم
بود، و نه عدم مشارکت آنها. در آن دوره آمار مشارکت 60 درصد بود و کل واجدین حدود
46 میلیون نفر بوده اند و در دور دوم 17 میلیون به احمدینژاد و 10 میلیون به
هاشمی رای دادند. اگر حتی خیلی خوشبینانه فرض کنیم میزان مشارکت 75 درصد بود و
تمام 15 درصد اضافه همگی به هاشمی رای میدادند باز هم او پیروز میدان نبود. قطعا
رای ندادن نمیتوانست مانع از انتخاب احمدینژاد شود، اما رای دادن، چون اکثریت
قاطع آراء به نفع احمدی نژاد بود، هم نمیتوانست هاشمی و اصلاحطلبان را به صحنه
برگرداند. در نتیجه، با هر معیاری که بسنجیم، اینطور نبوده که رای دادن «همواره و
همیشه» بهتر از رای ندادن باشد.
4- همچنین پس از
نبرد دنکیشوتوار طرفداران هاشمی در سال 84 و شکست مفتضحانهی طبقهی مرفه و متوسط
شهری و نیز ملی-مذهبیها و خط امامیها و برخی روشن فکران دانشگاهی، تکه کلامی باب
شده و آن هم اینکه «میان بد و بدتر عقلانی است که بدتر را انتخاب نکنیم». اولا که
فرض این حکم بر این است که تنها دو گزینه وجود دارد: بد و بدتر. و هیچ گزینهی خوب
یا خوبتر یا معمولی اساسا نمیتواند وجود داشته باشد (آنان که به انقلاب میاندیشند
به این سفسطهی دودویی میخندند). دوم اینکه چرا فکر نکنیم که هر دو انتخاب به یک
اندازه بد هستند و بدتری وجود ندارد؟ لابد برای تعیین این بد و تمیز آن از بدتر
چارهای نداریم جز توسل به «عقل» کل آنهایی که فرضشان این است که رای ندادن
مترادف با بیعقلی و کلبیمسلکی است. واضح است که در این شرایط، این دور باطل
همچنان پا برجا خواهد ماند و این رای ندهندگان هستند که چه از طرف حکومت و چه از
طرف «عاقل»نما ها سرکوفت میخورند. توسل به گفتمان «بد و بدتر» به نظرم نقطه اوج انفعال
و درماندگی این گروه را میرساند چرا که تلویحا فرضش این است که «بد» (هاشمی) را
همینطور که هست باید پذیرفت (با این توجیه که «بدتر» (غیر هاشمی) را دفع کند) و
از این منظر تاکتیک دفع بدتر تبدیل به استراتژی دائمی حفظ و مراقبت از بد میشود.
اتفاقی که میافتد این است که «بد» همواره بد میماند چرا که خطر بدتر نیز همواره
وجود دارد. به عبارت ساده، طرفداران این استدلال تقریبا هرگز از لاک دفاعی و
محافظهکارانه خود بیرون نمیآیند مبادا که «بد» (هاشمی) نظرش برگردد و انصراف
بدهد و اصلاح طلبی تبدیل به رویایی میشود که چهار سال پس از انتخاب بد باید برایش
مجلس تحریم بگیرند.
البته
گزینه مقابل این گفتمان «بد و بدتر»، قهرمان سازی از هاشمی است که آن هم مشکلات
اساسی و بنیادین خود را دارد که بعدا به آن میپردازم. اما راهی میانه نیز وجود
دارد و آن حمایت از هاشمی به شکلی مشروط است. اتفاقا شرط گذاشتن در حمایت از هاشمی
تنها راهکاری است که (بدون توسل به روشهای هیجانی) میتواند رای نداهندگان مردد
را راضی به رای دادن کند. در ضمن نیازی نیست رویابافی یا قهرمانسازی انجام گیرد. ارائه
فهرستی از شرطها و خاستهها از هاشمی اتفاقا نماد تمام نمای عدم انفعال است. ممکن
است هیچ کدام از شرطها و خواستهها برآورده نشود، اما دست کم این راه از هر نظر
دیگری بر پذیرش بد به دلیل ترس از بدتر ارجحیت دارد. در نوشتار بعدی دلایل خود
برای رای دادن به هاشمی و خواستههایم به عنوان یک شهروند را ارائه میکنم.
حرف آخر
اینکه، علیرغم اینکه خودم متمایل به رای دادن در انتخابات پیش رو هستم، اما مجاز
نمیدانم که رای ندهندگان مورد سرکوفت و سرکوب «عاقل»نمایانهی رای دهندگان قرار
گیرند. سرکوفت زدن به رای ندهندگان تحت هر شرایطی، مشابه سرکوفت زدن به مردم برای
رای دادن به کاندیدایی است که «عاقل»نماها بیلیاقت مینامندش. همچنین، این رفتار
سرکوبمنشانه، ریشه در همان استبدادی دارد که رای دادن را ظاهرا حق مردم میداند،
اما بر این باور است که چون مردم انتخاب کرده اند که رای دهند، پس هر ظلم و ستمی
میتوان به آنها رو داشت.
طرفداران
هاشمی باید به فکر استراتژیهای واقعبینانهتر و «رو به آیندهتر» برای تشویق
مردم به رای دادن باشند.
0 comments:
ارسال یک نظر