این نوشته، پاسخی است به سه نوشته که در وبلاگ «مجمع دیوانگان» در مورد چرایی
و چگونگی کاندید شدن خاتمی در انتخابات 92 به تازگی منتشر شده است. امیدوارم این نوشتار انتقادی، دیالوگی ایجاد کند که نتیجهی آن به درک بهتر فضای موجود و
تصمیمسازی سودمندانهتر بیانجامد.
اگر خاتمی نیاید
1-
(غیاب خاتمی و
مشائی): در این بخش از تحلیل اشتباه نویسنده (آرمان امیری) آنجاست که تصور میکند «در
صورت نامزد نشدن خاتمی اصلاحطلبان با قهر سیاسی به دست خودشان، خودشان را حذف میکنند»
در حالی که سوال اینجاست که مگر اصلاحطلبان حذف نشده اند؟ در واقع سوال من این
است که اصلاحطلبانی که یا ساکت هستند، یا در زندان یا در حصر خانگی چه اثرگذاری
ایجابی در ساختار سیاسی کشور دارند؟ به جز اثرگذاری سلبی که آن هم محدود به دورهی
حساس انتخاب خواهد بود (و هرگز به روابط خارجی ایران سرایت نخواهد کرد) دقیقا کجا،
در کدام منسب، تحت چه عنوان، و با کدام قدرت سیاسی در حال ایفای نقش هستند؟ منظورم
از اثرگذاری ایجابی، آن نوعی از کار سیاسی است که چیزی را خلق کند و پیش روی جامعه
بگذارد و نه اینکه صرفا شتاب بدتر شدن اوضاع را کم کند (اثرگذاری سلبی). موضوع این
است که اصلاحطلبان از ساختار سیاسی حذف شده اند و خود نمیخواهند با این موضوع
کنار بیایند. و از آنجا که ترساندن مرده از مرگ کار بیهوده ایست، ترساندن اصلاحطلبان
از حذف سیاسی نیز کاری کاملا بیهوده است. سوال بعدی اینجاست که چرا نویسنده تصور
میکند که قهر سیاسی اصلاحطلبان فشار را بر زندانیان و موسوی و کروبی بیشتر خواهد
کرد؟ چرا نویسنده تصور میکند که قهر سیاسی اصلاحطلبان، روزنامهها و رسانهها را
تحت فشار خارجی سانسور یا خودسانسوری و انزوای بیشتر قرار میدهد؟ مگر هم اکنون «حضور»
اصلاحطلبان مانع از فشار بر رسانهها، یا مانع از فشار بر زندانیان سیاسی و موسوی
و کروبی شده است؟ مگر از هم اکنون اخبار جنبش سبز جایش را به اخبار فتنه جدید
پابرهنگان نداده است؟ حضور خاتمی جنبش سبز را بیشتر زنده نگه داشته یا وطندوستانی
چون ستار بهشتی که ناجوانمردانه به قتل رسیدند و نامهها و بیانههای شجاعانهی
آنان که در زندان هستند؟ اگر نبود پشتوانه مردمی موسوی و کروبی و آنان که در زندان
به سر میبرند و نیز حمایت پشت پرده هاشمی رفسنجانی به علاوهی محافظه کاریهای
برخی دوراندیشان طیف راست سنتی، تا کنون همه آنها هفتاد کفن پوسانده بودند. این
تصور کاملا اشتباه است که اصلاحطلبان و به خصوص خاتمی به عنوان مانع اصلی در
برابر فشار رژیم به زندانیان تلقی گردند، و در نتیجه تصور شود که نامزد نشدن خاتمی
وضع آنان را از این بدتر خواهد کرد. مخلص کلام اینکه، ترساندن اصلاحطلبان از حذف
سیاسی در شرایطی که سالها ست حذف شده اند، مانند ترساندن مرده از مرگ است و این
ترس بی دلیل نباید دلیلی بر نامزد شدن خاتمی گردد، چه اینکه حتی در صورت نامزد شدن
نیز خاتمی نمیتواند اتفاقی که از قبل افتاده (حذف اصلاحطلبان از ساختار سیاسی و
اثرگذاری ایجابی در سیاست کشور) را به طرفهالعینی تغییر دهد. حتی در صورت انتخاب
شدن خاتمی نیز، با توجه به اینکه بسیاری از یاران و سران درجهی یک اصلاحطلب در
زندان و حصر خانگی هستند و مجلس و قوه قضاییه از پیش قبضه شده است، حتی کورسوی
امیدی نیز به زنده شدن آن مرده وجود ندارد، مگر حرکتی انقلابی در درون نظام ایجاد
شود که بعید است.
نکته دیگر، اینکه امیری تصور میکند که نامزد نشدن (دقت شود
که نامزد شدن مترادف با انتخاب شدن نیست) خاتمی، ایران را به سوی جنگ پیش خواهد
برد. این نیز از واقعیت فاصلهی زیادی دارد. تجربهی دوران خاتمی در سیاست خارجی
نشان داد که غربیها اتفاقا نه یک دولت (مثلا) دموکرات که یک دولت حرف گوشکن میخواهند.
کاری که اصلاحطلبان عملا در برنامه هستهای انجام دادند، وا دادن کلیه حق و حقوق
رسمی و مشروع ایران در فعالیتهای هستهای در قبال «هیچ» بود. این «هیچ» همان چنگ
و دندان نشان دادنهای نه چندان باپشوانهی اسراییل بود (و هست) که هر از گاهی ولولهی
جنگ را در ایرانیان راه میاندازد. واقعیت این است که آمریکا در حال حاضر عملا نمیتواند
و نخواهد خواست (دست کم در دورهی اوباما و با این حجم وسیع و بیسابقه رکود
اقتصادی و بدهی خارجی) که جنگی در این منطقه رخ دهد و در نتیجه گزینهی جنگ چیزی
نیست که ترس از آن سبب شود خاتمی وارد گود انتخابات شود در حالی که حتی صرف انتخاب
شدن او نیز هیچ تغییری در تهدیدها ایجاد نخواهد کرد مگر اینکه امتیازات بیشماری به
طرف غربی داده شود. اگر امیری دعوت به واقعگرایی میکند، واقعگرایانهترین نگرش
به عملکرد آمریکا (که بدون او هیچ جنگی در منطقه رخ نخواهد داد) این است که آنها
وارد جنگ نمیشوند و در واقع به نظر میرسد تحریم نیز بیشتر از آنکه به هدف فشار
بر ایران باشد (چون خود آمریکایی ها نیز میدانند که تحریم هرگز نمیتواند ایران
را مجبور به پذیرش خواستههایشان بکند)، برای آرام نگاه داشتن اسراییلیهای دو
آتشه است که دائم بر طبل جنگ میکوبند.
2-
در سناریو دوم
(غیاب خاتمی، رد صلاحیت مشائی)، اینکه نویسنده تصور میکند که «غیاب اصلاحطلبان
در این مقطع، صرفا یک «امکان» را از بین میبرد» بر این فرض غلط استوار است که
اصلاحطلبان توان گرفتن ماهی از آب گلآلود آن هم در بحبوحهای که در آن مشایی رد
صلاحیت شده و دولت قطعا شروع به جفتکپرانیهای انتحاری کرده و هستهی قدرت نیز با
تمام قوا (و با هر هزینهای) در حال اجرای صحنهی آخر از نمایش «قدرت و رژیم یکدست»
است. تصوری کاملاً غلط و اشتباه! خاتمی با داشتن دولت وقت، همراهی تمام و کمال
مجلس، شوراهای شهر، پشتوانهی دانشگاهی و روشنفکری، و نیز پشوانهی مردمی نتوانست
حتی یک لایحه در جهت کم کردن شتاب اقتدارگرایی و تمامیتگرایی رژیم تصویب نماید،
حال چطور نویسنده فرض کرده که با موسوی و کروبی در حصر، و روزنامهنگران و متفکران
اصلاحطلبی در زندان، خاتمی میتواند از آب گل آلود انتخابات ماهی بگیرد؟ کدام
ماهی؟ کدام ماهیگیر؟ فرصت و امکان فقط و فقط وقتی «فرصت» و «امکان» محسوب میشوند
که کسی باشد که بالقوه بتواند از آنها بهره ببرد. برای آن کسی که (به خیال خودش) به
شکار شیر زخمی رفته اما نه اسلحهای دارد، نه تجهیزات شکار و نه جرات حمله به شیر
زخمی و نه حتی کفش و لباس مناسب شکار، شیر زخمی بدترین کابوسها را برایش رقم
خواهد زد. خاتمی، موسوی نیست که تهدید را به فرصت تبدیل کند، خاتمی آنی است که تنها
پس از آنکه هشت سال فرصتها را یکی پس از دیگری سوزاند فهمید و اذعان داشت که
«تدارکاتچی» نظام بوده است. در نتیجه نامزدی و انتخاب شدن خاتمی، نه تنها هیچ
«امکانی» از دموکراسی خواهی را نمیسوزاند بلکه تدراکات بیشتری در اختیار تمامیتخواهان
میگذارد تا از محاق تاریک و شومی به نام احمدی نژاد و بهارش به سلامت عبور کنند.
3- (غیاب خاتمی، نامزدی و تایید صلاحیت
مشائی): پیشبینی دور از ذهن نویسنده در صورت نامزد شدن مشائی به نظرم درست است،
اما نکته اینجاست که اگر مردم واقعا و در یک انتخابات سالم مشائی را انتخاب کردند،
چه جای نگرانی برای دموکراسی است؟ اگر نویسنده مدافع دموکراسی است، باید هرچه
اکثریت مردم (در یک انتخابات سالم) برمیگزینند را بپذیرد، چه آن مردم مشائی را بر
گزینند چه خاتمی را. آیا اگر در یک انتخابات سالم احمدی نژاد یا مشائی رای بیاورد،
آن دولت دیگر برخواسته از دموکراسی نیست؟ یا سلامت انتخابات به این بستگی دارد که
یک «اصلاح» طلب انتخاب شود چرا که اصلاح طلبی «همواره بهترین» انتخاب است؟
در نتیجهگیری نهایی نیز نویسنده دچار این اشتباه شده است که در نبود یک جنبش
اجتماعی عمیق و گسترده و منظم و با هدف، باید دست به دامن اصلاحطلبان (نام اصلی
همان «جریان دموکراتیک تحولخواه» که مورد استفاده نویسنده است) شد تا آنها «از
بالا» مشکلات فجیع سیاسی و اقتصادی کشور را حل و فصل کنند و در ضمن دموکراسی و
دموکراسیخواهی را یاد مردم «پایین» بدهند. در واقع آنچه که نویسنده میگوید این
است که مردم از پایین نمیتوانند و نتوانستند کاری کنند، پس باید از بالا دست به
کار شد. اما سوال اینجاست که دقیقا چه شد که مردم اساسا به فکر جنب و جوش و اعتراض
افتادند؟ و از یاد نبریم که بیاعتمادی، نارضایتی، و اعتراض از کوی دانشگاه 78 و
پیشتر از آن و در دل دولت اصلاحات آغاز شده بود. اگر ضعف بنیادین «بالا» و به خصوص
خاتمی و دار و دستهاش در «تحولخواهی» نبود آیا «پایین» بیمار یا بیکار بود که
بیاید و صادقانه و مخالصانه جانها برای خواستهاش فدا کند؟ این نظر، که «بالا»
میتواند ضعف «پایین» را جبران کند خواب و خیالی است که روی دیگر سکهی فاشیسم
دولتی است متنها در غالب ادبیات و نظریههای اصلاحطلبانه. لب کلام اینکه خاتمی
با نامزدی خود و انتخاب شدندش، تنها سنگ اصلاحطلبان به عنوان یک حزب و جریان
سیاسی را بر سینه خواهد زد و نه سنگ مردم را. در دموکراسیخواهی اتفاقا مردم نشان
دادند که بسیار پیشتر از به اصطلاح رهبران جنبش هستند و موسوی با درایتی بینظیر
این موضوع را سریعا مشاهده و گزارش کرد. اگر سران و طرفداران «بالا» نشین اصلاحطلبان
هنوز فکر میکنند که مردم در دموکراسیخواهی و دموکراسیسازی ضعف دارند و نمیتوانند
آن را پیش ببرند، بهتر است وقایع بعد از خرداد 88 را دوباره مرور کنند تا ببینند
آن گاه که بزرگترین نماد اصلاحطلبی در فکر رای دادن مخفیانه در دماوند بود تا همچنان
رشتههای اتصال حزب مطبوعش به سررشتهی قدرت را برای آینده حفظ کنند، مردم و اصحاب
صادق و شجاع رسانه و اصلاحات واقعی چطور کف خیابان و در زندان جان خود را خطر میکردند.
نامزدی و انتخاب شدن خاتمی تنها به نفع اصلاحطلبان (به عنوان یک حزب) است و نه
مردم. آنچه مردم میخواهند نه خاتمی میتواند براورده سازد و نه هیچ اصلاحطلب
دیگری به جز موسوی و (تا حدودی) کروبی. در نتیجه اگر اصلاحطلبان به فکر حضوری
همراه با منفعت برای مرد هستند بهتر است به فکر آزاد کردن موسوی و کروبی و نامزد
کردن مجدد آنان باشند. اگر خاتمی میتواند نامزد انتخابات شود، چرا موسوی نباید
بتواند؟
اگر خاتمی بیاید
1-
در سناریو اول
(حضور خاتمی، غیاب مشائی) گویا نویسنده دچار این اشتباه شده که موسوی با خاتمی
فرقی ندارد و در نتیجه جنبش سبز همانطور که با جان و دل (در حد خودش) از موسوی حمایت
کرد از خاتمی نیز حمایت خواهد کرد. اما این تصور به دو دلیل غلط است. اول اینکه
موسوی بر خلاف خاتمی و به شکلی کاملا مشهود جربزهی سیاسی خود را نشان داد. بسیاری
از مردم، دقیقا به دلیل اینکه موسوی مانند خاتمی بزدل و سر به زیر نبود از او
حمایت کردند. یکی گرفتن خاتمی با موسوی عملا جفایی سنگین و غیرقابل بخشش به مردی
است که مرزهای اصلاحطلبی را مجدد تعریف کرد و به آن روح و حیاتی دوباره بخشید.
دوم اینکه در شکلگیری جنبش سبز نباید نقش آنانی که از خود شخص موسوی (به دلیل
سوابقش در زمان خمینی) حمایت میکردند را نادیده گرفت. خاتمی نه جربزهی موسوی را
دارد و نه خدمات دوران «طلائی» را در کارنامهاش. در نتیجه شاید فرقی میان احمدی
نژاد و مشائی نباشد (که هست) اما میان خاتمیای که پس از آن همه بگیر و ببند و قتل
و شکنجه حامیان جنبش سبز به دماوند خزید تا رای خود را داخل صندوق بیاندازد و
موسویای که در عمل از تمام دار و ندار و جان و خانوادهاش برای جنبش سبز مایه
گذاشته تفاوت از زمین تا آسمان است.
2-
در سناریو دوم (حضور
خاتمی، رد صلاحیت مشائی) و سوم (حضور خاتمی، تایید صلاحیت مشائی) نیز نویسنده به
این امر توجه ندارد که اصلاحطلبان در اوج قدرت سیاسی و در اوج حمایت مردمی نه
تنها از عهدهی خواستههای مدنی و (تا حدی) اقتصادی مردم برنیامدند کنند بلکه کار را
به جایی رساندند که ظهور پوپولیستی به نام احمدی نژاد با کمترین هزینهی ممکن برای
آنان میسر گردید. حال چگونه است که انتخاب شدن خاتمی میتواند به جریان دموکراسی
در کشور کمک کند؟ برنامهی آقای خاتمی برای «تدارکاتچی» نبودن رژیم (آن هم در
زمانی که رژیم تنها دلیلش برای توجه به اصلاحطلبان همین مالهکشی و فراهم کردن
تدارکات است) دقیقا چیست؟ به نظرم اگر خاتمی قصد انتخاب شدن برای مردم را دارد اول
از همه باید تکلیفش را با این پرسش روشن کند؟ برنامهاش برای اینکه از منسب «جا
گرم کن» برای «قبلهی عالم» به یک رییس جهمور قوی که خواستههای مردمش را در دستور
کار قرار داده چیست؟
من نیز با نویسنده موافقم که شاید بهترین سناریو برای خاتمی این باشد که برای
نامزدی ثبت نام کند، اما رد صلاحیت شود. در آن حالت رژیم ماهیت تمامیتخواهانهی
خود را بیشتر بروز خواهد داد (علیرغم میل برخی دوراندیشان داخل رژیم) و رویارویی
رژیم با «غیرخودیها» تمام عیار خواهد شد و تعین تکلیف نهایی سریعتر اتفاق خواهد
افتاد. هر چند که هزینه اجتماعی و مردمی این رویارویی قطعا بالا خواهد بود. اما
موضوع اینجاست که اگر خاتمی وارد این بازی شود، با توجه به مزایایی که کاندید شدن
خاتمی برای رژیم خواهد داشت، آیا واقعا او را رد صلاحیت خواهند کرد؟ به نظرم پاسخ
را باید در خط و نشانهایی که رژیم مدتی است برای خاتمی میکشد جستجو کرد. اگر
خاتمی ثبت نام کند، تایید صلاحیت او منافع درونی بسیاری برای رژیم به بار میآورد،
اما از طرفی هزینههایی که این کار بر حامیان مردمی (بدنهی بسیج و سپاه که به
خامنهای اعتقاد راسخ دارند) دارد کم نخواهد بود. به نظر میرسد که چنگ و دندان
نشان دادنها صرفا برای این است که خاتمی را از ثبت نام منصرف کنند تا رژیم در
دوراهی سخت انتخاب میان رد یا تایید صلاحیت وی نمانند. در واقع این دوراهی، شکاف
میان خامنهای و باقی هستهی قدرت را آشکار خواهد کرد چرا که نظر آنها در مورد
خاتمی یکسان نخواهد بود. با این همه، نظر دادن در این مورد بسیار دشوار است و به
دینامیک قدرت در درون هسته مرکزی اقتدارگرایان برمیگردد. اگر خامنهای به شخصه
این دینامیک را هدایت کند احتمال تایید صلاحیت خاتمی بسیار بیشتر از این خواهد بود
که سران سپاه و بسیج برای رد صلاحیت خاتمی تعیین تکلیف کنند.
به هر حال هزینهی ثبت نام خاتمی این است که ممکن است تایید صلاحیت شود و به
تمام دلایل فوق، تایید صلاحیت وی در بهترین حالت ممکن است به کام حزب اصلاحطلبان
تمام شود و در بدترین حالت سناریو 88 دوباره تکرار شود که در هر صورت بازندهی
اصلی مردم خواهند بود.
با این تفاسیر بهترین تصمیم در مورد ثبت نام خاتمی برای نامزدی انتخابات، ثبت
نام در آخرین لحظهی ممکن است چرا که باید فرصت داد تا دید رقیبان و به خصوص احمدینژاد
با چه برگی بازی میکند. هر چند که قطعا آنان نیز منتظر خاتمی و باقی اصولگرایان
هستند تا پس از ارزیابی صحنه وارد شوند. اما صبر کردن تا لحظهی آخر تنها کار
عاقلانه است که همه به آن اذعان دارند. دقیقا به همین دلیل است که هنوز هیچ گروه و
حزبی به شکل رسمی و جدی وارد نشده و سه ماه پیش از انتخابات اساسا معلوم نیست چه
کسانی کاندید خواهند شد.و شاید به همین دلیل خطرناک بودن بازی و نیاز به موقعیتسنجی
بسیار حساس است که ناظر تیزبینی چون کرباسچی از هم اکنون توصیه کرده که خاتمی و هاشمی
وارد این بازی نشوند، با اینکه هاشمی به مراتب زیرکتر و موقعیتسنجتر از خاتمی
است.
0 comments:
ارسال یک نظر