از میان تمام واکنشهای منفی به موفقیت ارمیا در آکادمی موسیقی گوگوش، آن گروه
از افرادی که به «تضاد»های ارمیا گیر دادهاند و آن را دستآویزی برای تشر زدن،
مسخره کردن، نفی کردن، و تحقیر کردن او و افرادی مانند او کرده اند، از همه جالب
توجهتر هستند. چرا که «تضاد»های ارمیا هویت آنها را مستقیما نشانه گرفته است. حجاب
نسبتا کامل و اسلامی ارمیا، آرایشش، خوانندگیاش، ابراز ارادتش به خداوندش، و ناز
و اطوارهایش مجموعهای شده است که در اصطلاح برخی آن را «شتر گاو پلنگ» مینامند. اما
به راستی چرا «شتر گاو پلنگ» مذکور، این همه ما را آزار میدهد و میرماند، تا حدی
که مردمی که به ظاهر عادی و معمولی هستند آنچنان ابراز تنفر و انزجار از ارمیا میکنند
که باورش دشوار است. بله! باور این دشوار است که یک ایرانی «معمولی» بیاید و در
صفحهی فیسبوک ارمیا بنویسد «مرگ بر ارمیا». همانطور که دشوار است بپذیریم، یک
ایرانی «معمولی» صفحهای در فیسبوک ایجاد کرده با عنوان «کمپین تجاوز گروهی به
امیر حسین آکادمی گوگوش» و هزاران ایرانی «معمولی» آن صفحه را با لایک و کامنت و
جوک و ابراز تنفر پشتیبانی میکنند. اگر این مسائل برای ما عادی شده یا آنها را
«جوک» یا کم اهمیت میپنداریم، صرفا به این دلیل است که در خوابی سنگین فرو رفته
ایم. خوابی که البته، کابوسی عظیم بر آن مستولی شده است.
موضوع این است «تضاد»های ارمیا و امیرحسین آرامش ظاهریای که حاصل توهم هویت
است را از بین میبرد. نگاه میکنیم و میپرسیم چطور ممکن است زنی محجبه باشد و
بیاید آواز بخواند؟ چطور ممکن است امیرحسین مرد باشد، ریش و سبیل برویاند و از طرف
دیگر زیر ابرو بردارد و گوشواره بیاندازد؟ تصور میکنیم که ارمیا و امیرحسین نمیتوانند
هویت داشته باشند، چرا که هویت داشتن برای ما فقط و فقط در دوگانهها تعریف میشود
و بس: مرد-زن، دیندار-بیدین، مسلمان-نامسلمان. هر که و هر چه که بیرون از این
ساختار دوقطبی باشد (دوقطبیای که اتفاقا درون خود همواره و بی استثنا، یکی بر
دیگری ستم میکند) باید به شدت و حدت نفی و طرد شود چرا که ذات مرد و زن بودن طبق
این نگرش بر این استوار است که شق سومی وجود ندارد. «تضاد»های ارمیا و امیرحسین
باید انکار و تحقیر شوند تا «مرد» بودن و «مسلمان» بودن ما معنا و مفهوم بیابند. مرد
بودن و زن بودن، فقط وقتی معنا دارند که انسان بودن و هویت داشتن امیرحسین آکادمی
گوگوش اساسا نفی شود. اعتقاد به اسلام و عدم اعتقاد به آن نیز وقتی کارکرد هویتبخشی
دارند که ارمیا را تکفیر کرده و مرگ او را خواهان باشیم. تحقیرِ شق سومها است که
دو قطبیهای مذکور را زنده و قدرتمند نگاه میدارد وگرنه مرد بودن هیچ چیز در ذات
خود ندارد که بتوان آن را سرپا نگه دارد. دستکم هیچ چیزی بیشتر از امیرحسین و
ارمیا بودن ندارد.
از این روست که به این دو قطبیها چنگ میزنیم و و برای هر شق آن نیز تعریفهای
رسمی مشخصی علم میکنیم تا بلکه با توسل به آن «ذاتِ» من در آوردی، هویتی مستحکم
به خود هدیه دهیم. به خود دلداری میدهیم که آنکه «مرد» نیست، آنکه تواناییها و
مشخصات «عمومی» مردان را ندارد، قطعا زن است. اگر زن هم نیست، در نتیجه موجودی بیهویت
است که جایگاهی در اجتماع ندارد چرا که «رسمیت» ندارد. در نتیجه، به لحاظ اخلاقی و
سیاسی ما هر برخوردی را با آن موجود بیهویت غیررسمی مجاز میدانیم. برای همین است
که تجاوز جنسی به امیرحسین، در توهمات و تخیلات برخی، کاملا مجاز و بلکه واجب است.
چرا که «آبرو»ی مرد که بخشی از هویت او محسوب میشود را برده است. چرا که مرد بودن
را به سخره گرفته است. و با همین منطق ابراز تنفر و انزجار از «ارمیا» کاملا شایسته
و بایسته مینماید.
اما آنچه ارمیا و امیرحسین با جامعهی بیمار ایران میکند، انداختن زلزلهای
بیمانند به ساختار کرمزدهی هویتی است که همواره و همیشه جعلی بوده است. اما
جعلی بودن مشکل این هویت نیست، چرا که تمام هویتها ساختگی، قراردادی، و من درآوردی
هستند. بلکه خطر اصلی آنجاست که عدهای که اکثریت جامعه را نیز تشکیل میدهند این
ساختار را بر اقلیتی که در آن نمیگنجند زور و حقنه میکنند. و اگر کسی در خارج از
آن دوقطبیها هویت خود را بنا سازد، شایسته تجاوز، تحقیر، تکفیر، و مرگ است. به
همین دلیل است که ما اینهمه انرژی صرف میکنیم تا نشان دهیم ارمیا و امیرحسین، «تضاد»
دارند و در نتیجه شایسته تمام آن ستمها هستند. این همه هراس و صرف انرژی برای
نشان دادن اینکه ارمیا و امیرحسین مانند ما نیستند برای این است که ثابت کنیم ما
که هستیم. اما در برابر این تنفر عظیم و خشم و غضب خطرناک ما، امیرحسین نشان دادند
که میتوان هم مرد بود و هم گوشواره انداخت و همچنان در زندگی دارای هویت بود.
ارمیا نیز نشان داد که میتوان با حجاب و اعتقاد به خدا و اسلام، در برابر
نامحرمان آواز خواند و طنازی کرد. اینکه برخی میگوین «تکلیف» ارمیا با خودش مشخص
نیست و در نتیجه شایسته هر تمسخر و تحقیری است، دقیقا بازتاب نگرانی و هراس ما از
وجود هویتهایی خارج از قوهی ادراک و پذیرش ما ست.
این دو نشان دادند که دوگانههای ما، که تمام استحکام هویت ما را میسازند،
چندان هم معتبر نیستند. این دو نشان دادند که دوگانهی زن-مرد، و مسلمان-نامسلمان دیگر
نمیتواند حقیقت زندگی را نشانمان بدهد، دیگر نمیتواند به ما بگوید که هستیم و
چه هستیم. به امیرحسین نگاه میکنیم و میگوییم چطور ممکن است که او مرد باشد، من
هم مرد باشم؟ پس فرق من با او چیست؟ چطور ممکن است او انسان باشد، هویت هم داشته
باشد، و من هم که «مرد» هستم به همان اندازه از هویت بهره برده باشم؟ به ارمیا مینگریم
و میگوییم، اگر او مسلمان است و در برابر نامحرمان آواز میخواند، پس منِ مسلمان
که انجام آن کار را در تضاد با هویت خود میدانم، که هستم؟ به همین دلیل است که به
هیچ قیمتی نمیپذیریم که هویت امیرحسین و ارمیا همسنگِ هویت ما ست و رسمیت آنها
همانقدر معتبر است که رسمیت داشتن ما در جامعه.
ارمیا و امیرحسین کابوس هویت ما هستند چرا که نشان دادند که هویتی که آن همه
به آن مینازیم توهماتی هستند که ذاتی ندارند و جعلی هستند. کابوسی سیاه بر جامعهی
مریض و مالیخولاییِ ایران که ترجیح میدهد مرتکب تجاوز و قتل و تحقیر و شکنجهی آنهایی
شود که در ساختارهای هویتیِ مرسوم نمیگنجند، تا اینکه زحمت درک و به رسمیت شناختن
آن اقلیت را بر خود هموار سازد. جامعهای بیبهره از اخلاق و به شدت بیمار که برای
حفظ هویت کرمزده اش، «دیگران» را بیمهابا قربانی میکند. ظهور ارمیا و امیرحسین
به انتها رسیدن تاریخ مصرف هویت جعلی ما را بیش از پیش گوشزد میکند. همین کابوس
دهشتناک است که ما را به تکاپو میاندازد که از ترس بیهویتی، کمپین تجاوز گروهی
راه بیاندازیم و مرگ بر ارمیا بگوییم. و این کابوسی است که پایانی ندارد، جز
بیداری و دیدن وضعیت موجود از دریچهای دیگر و به رسمیت شناختن تمام انواع
«دیگر»ها.
1 comments:
واقعا جا داره از نویسنده این مطلب تشکر کنم امیدوارم در مقاله ی بعدی که روی سایت می فرستید در مورد دوگانه ی دیگر ذهن ما : ” چطور یک زن می تواند هم مسلمان باشد و با پوشش اسلامی در استریپ کلاب ها لپ دنس اجرا کند؟” هم صحبت کنید به هر حال این هم می تواند هویت جعلی خیلی از افراد را از بین ببرد
ارسال یک نظر