ترانه سرایی با پتک
کار مشترک نامجو و شاهین نجفی و مانا
نیستانی با عنوان «پریود» اعتراضات گسترده ای را در اینترنت برانگیخته است. دامنه و
تنوع این اعتراضات گوناگون است (ن.ک اینجا و اینجا و اینجا) . عنصر مشترک اکثر آنها این است که ترانهی نجفی-نامجو
چیزی جز «بازتولید» ستمگری و سرکوبِ زنان در اجتماع نیست. فمنیستهای معترض عموما
بر این باورند که زبان مردسالارنهی شعر، عبارت «پریود بودن»، و اشاره به بدن زن
(مثلا «لای پا»، و نیز نواربهداشتی خونی که روی دهان مردی که مانا نیستانی کشیده
است) و حالتها و اتفاقاتی که در شعر به آن اشاره میشود (نذر کردن، گریه، صیغه شدن،
پاره شدن) به شکلی خودآگاه یا ناخودآگاه چیزی جز تحقیر و سرکوبِ زن و زنانگی نیست.
برخی نیز چون سیاوش شهابی، اعتراضات این «فمنیستهای دوآتشه» را
صرفا برخواسته از دیدگاه «محدود» و باینری آنها میداند که همه چیز را به دوگانهی
زن/مرد، قربانی/ستمگر، مظلوم/ظالم کاهش میدهد و در نتیجه نمیتوان حتی آنها را
نقد نامید. هرچند که با قطعیت و جزمیت شهابی در «محدود النظر» خواندن «فمنیستهای
دو آتشه» کاملا موافق نیستم، اما نگاه کردن به کار جدید نامجو-نجفی نه از میان لنز
«فمنیزم ایرانی» را ثمرمندتر میدانم (هرچند که نقد شهابی هم آنقدر سردرگم است که
من چیزی عایدم نشدم. نقد مینا
خانلرزاده به نظرم صریحتر و بامعناتر است).
در این میان اما نقد ونداد زمانی جایگاه بسیار ویژهای
دارد. به نظرم، وقتی از جایگاه یک شهروند متوسط ایرانی (چه زن، چه مرد، چه دوجنسه)
به این ترانه گوش دهیم، نقد زمانی در «مرد روز» بسیار مرتبط به نظر برسد. عصارهی
این نقد که در نقد
پیشین زمانی از کار نجفی نیز جلوه کرده این است که «چرا شاهین
نجفی ما، شهروندان متوسط، ایرانیان معمولی، و انسانهای معمولی را سرزنش میکند؟»
زمانی بر این عقیده است که چه اشکالی دارد ما، ایرانیهای معمولی، اگر پول داشتیم
و وسعمان میرسید، به سفر خارج برویم، پروتز پستان انجام دهیم، پارتی برگذار کنیم،
ژل به موهایمان بزنیم، شعر شاملو را مزه مزه کنیم، و با لهجه ی خارجی حرف بزنیم؟
زمانی در نقد خود بر آن است که شاهین نجفی با احمدینژاد و امامان جمعه و گشت
ارشاد و مسئولین جمهوری اسلامی همگی سر و ته یک کرباسند چرا که همگی بر سر این
مردم معمولی میکوبند و آنها را از لذتهای زندگی محروم میکنند. در نظر زمانی، نجفی
ایرانیان زحمتکش داخل و خارج را بیآبرو کرده و آنها را بیجهت به باد تمسخر گرفته
و در این مسیر، او راه احمدینژاد، صدام، موسیلینی، و هیتلر را طی میکند: هیاهوی
پوپولیتسی برای جلب نظر تودههای سرخورده. به نظر زمانی ما ایرانیهای زحمتکش و
معمولی، سزاوار زندگی معمولی و همراه با لذت هستیم. در واقع، نجفی مرد و زن را به
یک اندازه مینوازد و البته زبانی که برگزیده برای زنان گزندهتر است.
نقد ونداد زمانی از آن نظر جالب توجه است که دقیقا همان
نقطه ضعفی که شاهین نجفی در تودههای مردم میبیند را تبدیل به ارزش میکند. نجفی
مردمی را میبیند که «پریود» هستند و سست و بیحال، اما آماده برای پروتز پستان و
سوئیچ پارتی و قر ریختن در کابارههای دبی و لاس وگاس و لس آنجلس؛ در نظر ونداد
زمانی اما این مسائل آنقدرها هم بد نیست که لایق توسری خوردن از امثال نجفی باشیم
که جویای نام است و از واقعیت اجتماع خبر ندارد. موضوع این است که نمیتوان با
شاهین نجفی همصدا نبود در این که ایرانیان خارج و داخل، واقعا موجوداتی با مغز
پیکان و بدنهی پژو هستند. مغزی که متعلق به صدها سال پیش است و بدنی که میخواهد
همواره در صف بهترینها و برترینها باشد. مهم نیست ما ایرانیان معمولی چقدر زحمتکشیم
و چقدر معمولی هستیم و چقدر شایسهی زندگی خوب هستیم، مهم این است هنوز کافی نیست
و اتفاقا ما مسیر را عوضی رفته ایم. مغزی که پیکان است نمیتواند بدنهی پژو را
حمل کند و خوشبخت نماید. مغزی که هنوز پریود بودن را مایهی شرم و سرافکندگی خود و
دستمایهی سرکوب جفتش میداند، به عقیدهی نجفی، مستحق مسخره کردن و سرکوفت شنیدن
و تحقیر شدن است.
در مواجه با نجفی، به نظرم ونداد زمانی نگران ارزشهای شخصی
خودش است که اتفاقا در میان «شهروندان معمولی» هم طرفداران زیاد دارد. پرسش زمانی
که منطقی هم به نظر میرسد این است که مگر ما ایرانیهای معمولی چه گناهی کردهایم
که برای پروتز پستان و ژل مو و قر در کاباره باید سرکوفت بشنویم؟ اما موضوع برای
نجفی این نیست که این کارها به ذات خود بد و خراب و مشکل دار است (چیزی که نجفی را
از نماینده ولی فقیه متمایز میکند) موضوع این است که شهروند معمولی بودن در این
وضعیت خود عین خطا و اشتباه است. مشکل نجفی با امثال زمانی این است که چرا ایرانیها
«شهروند معمولی» هستند در حالی که عمق فاجعهی فرهنگی و سیاسی به قدری است که
ایران و شهرهای آن اساسا جای «معمولی» برای زیستن نیستند؟ چرا ایرانیهای میخواهند
ادای «شهروندان معمولی» را دربیاورند اما تا مغز استخوانشان و در تمام رگ و پیشان
همان پیکان پکیدهی بنجل هستند و نمیخواند تغییر کنند. شاهین نجفی در واقع علیه
«معمولی بودن» میشورد و فریاد میزند. او در پی آن است که بر سر انسانهای معمولی
بکوبد، نه به این دلیل که با خار و خفیف کردن مردم معمولی منفعت مالی و سیاسی
نصیبش خواهد شد، بلکه به این دلیل که او معمولی بودن ایرانیان را دلیل خفت و خاری
خودشان و اطرافیانشان میداند. برای او، معمولی بودن، پروتز سینه کردن، ژل زدن به
مو، مزه مزه کردن شعرهایی که نمیفهمی، و با لهجه خارجی حرف زدن نشانههای بزدلی و
پستی و بی خاصیتی است.
شاید با اغماض بتوان گفت که افکار شاهین نجفی بیشتر شبیه به
افکار نیچه است که میانمایگی و روزمرگیِ اخلاقی را پستترین خصلت انسانها میدانست
و همواره بر فرق انسانهای معمولی میکوبید تا از خواب بیدار شوند. آنچه امثال ونداد
زمانی از آن دفاع میکند، در واقع همین میانمایگی، همین لذتهای معمولیِ آدمهای
معمولی از پروتز پستان و سفر دبی و رقص در کاباره است که در ظاهر به کسی آسیب نمیرساند
اما درواقع اصل و اساس مفهوم زندگی و انسان را تباه میکند. فرق نجفی با زمانی این
است که اولی نفرت و کینهی خود از شهروندان معمولی ایران که اتفاقا در اکثر موارد
دورو و دودوزه باز هم هستند، را به روی صورت آنها پرتاب میکند و ابائی ندارد از
اینکه او را توهینگر، حرمتشکن، و احتمالاً در آیندهی نزدیک «فاشیست» خطاب
کنند. در عوض زمانی فروتنانه میپذیرد که در این شرایط بحرانزدهی اجتماعی و
سیاسی، باید به دنبال راحتی و همین لذتهای دم دستی بود، چرا که این حق مسلم ما
ایرانیان آبرودار و زحمتکش و معمولی است. ام جالب اینجاست که واکنش به ظاهر متناقض
این دو از یک چیز نشات میگیرد و آن نفرت نسبت به خود است. میانمایگیِ زمانی،
دقیقا از همان نفرتی سرچشمه میگیرد که نجفی از آن سیراب میشود، اما زمانی مانند
ما شهروندان معمولی و خوب میداند که چطور این کینه از خود را تبدیل به دلسوزی و
احترام به خود کند. در این تبدیلِ نفرت به دلسوزی است که اخلاق بندگان که نیچه با
درایت و هوشمندی بینظیرش درک کرده بود رخ مینماید. اخلاقی که اتفاقا هدفش خود ما
هستیم. دلمان برای خودمان میسوزد چرا که به شدت از خود متنفریم و چرا که میترسیم
این تنفر را علنی کنیم و میترسیم از این که زندگی آرام و معمولی و میانمایهی
خود را به مخاطره بیاندازیم. از آنجا که نمیتوانیم (یعنی شهامت و شجاعتش را
نداریم) که با زندگی خود دست و پنجه نرم کنیم، دلمان برای خودمان میسوزد و خودمان
را آدمهای معمولی میپنداریم که سزاوار زندگی معمولی و لذایذ معمولی هستیم. شورش
نجفی علیه همین دلسوزی احمقانه و مضر است.
اما همچنان نمیتوان این نقد را به نجفی وارد ندانست که
«همهی» ایرانیها اینطور نیستند. به نظرم مشکل شاهین نجفی این است که تفکیکی بین
مخاطبان خود قائل نمیشود. و این امر در کارهای اولیه او اصلا چنین نبود، بلکه کم
کم و در یکی دو سال اخیر اینطور شده است. قطعا نجفی خواهد گفت که من اساسا برای
مخاطبانم کار نمیکنم، برای خودم کار میکنم. این حرف درست، اما موضوع این است که
نجفی ابرانسان هم که باشد باز به مخاطب نیاز دارد. نیازی که قطعا مالی نیست، بلکه
روحی و روانی است. نجفی در آن جزیرهی تنهایی و مرگی که به تصویر میکشد چیزی جز
مرگ عایدش نمیشود، او در آنجا نمیتواند خواننده باشد، نمیتوانند هنرمند باشد،
نمیتواند حتی انسان باشد. در جزیرهای که یک انسان تنها وجود دارد، در واقع هیچ
انسانی وجود ندارد. به نظرم، نجفی برای هنرمند ماندن باید دو نکته را به دقت مد
نظر قرار دهد: اول اینکه بین مخاطبان مختلف تفکیک قائل باشد و همه را با یک چوب
نزند. اینکه همه را با یک چوب بزنی، به نظرم از سر بیحوصلگی و پریود بودن مغزی و
شاید از عدم شناخت کافی نشات بگیرد که در هر حال ضررش برای همه بیشتر است تا سودش.
دوم اینکه اگر با پتک بر سر آنها میزنی که با میانمایگی و فرومایگی شان و با خباثت
و دین و سیاست شان ... زندگی و انسانیت را به لجن کشیده اند، خود نیز باید راه
نجات را در پیش آنها بگذاری. تخریب کردن خوب است و لذت بخش و لازم. تخریب کردن
لازمهی هر ساختن و قد کشیدنی است. تخریب کردن، اولین قدم در راه ساختن است. اما
اگر شاهین نجفی تخریب کند و هیچ نسازد، دیگرانی که چون گرگ آماده هستند بر این
خرابهها هرچه بخواهند خواهد ساخت و قطعا چیز بهتری از این که داریم نخواهد شد.
نیچه که با پتک میفلسفید و دو هزار سال فلسفه و تمدن غرب را در آسیاب افکارش پودر
کرد، اراده به قدرت را برای قد کشیدن، برای آفریدن و برای گذشتن از مرز انسانِ
میانمایه پیشنهاد داد. نجفی نیز باید چیز پیش پای خود و دیگران بگذارد.
فردریش هلدرلین در شعری بسیار زیبا میگوید «هرجا که خطر
هست، نیروی نجاتدهنده نیز هست». اگر نجفی خطر را در فرومایگی و میانمایگی ما
شهروندان معمولی میبیند (که میبیند و به درستی نشان میکند)، باید که نیروی نجاتدهنده
را نیز تشخیص داده و معرفی کند، وگرنه من نیز با ونداد زمانی موافقت خواهم کرد که
«نجفی فرقی با شارلاتانهای نماینده مستضعفین ندارد.»
1 comments:
در اینکه حتما نجفی باید نیروی نجات دهنده را تشخیص داده و معرفی کند ....
https://www.facebook.com/PhilosophyMeetings/posts/271771229623192
ارسال یک نظر